عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 55
:: باردید دیروز : 147
:: بازدید هفته : 314
:: بازدید ماه : 12863
:: بازدید سال : 26136
:: بازدید کلی : 184357

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 20:5 | بازدید : 373 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
 

تنها یک چیز، جنگیدن را برایش دشوار کرده بود.../ روایتی متفاوت از جنگاوری عباس(ع)

فرهنگ > کتاب - «سقای آب و ادب» جدیدترین رمان سیدمهدی شجاعی است که شرحی متفاوت از حیات نورانی حضرت قمر بنی هاشم را در دل خود جای داده است و حالا به چاپ دهم رسیده است.
 

به گزارش خبرآنلاین، «سقای آب و ادب» که نیستان منتشر کرده، شامل ده فصل است: عباسِ علی. عباسِ ام‌البنین. عباسِ عباس. عباسِ سکینه. عباسِ مواسات. عباسِ زینب. عباسِ ادب. عباسِ حسین. عباسِ فرشتگان. عباسِ فاطمه.

در هر فصل رفت و برگشت روایی متعدد و متنوعی دیده می‌شود و در حرکتی سیال، راویان جای به هم می‌دهند و شکست‌ها به سرعت خوانش می‌افزاید و زوایایی جدید از مفهوم را روشن می‌کند. اما آن‌چه این کتاب را از حیث محتوا با دیگر آثار شجاعی متمایز می‌کند، بیشتر در فصل عباسِ فرشتگان به چشم می‌آید. این فصل چنین آغاز می‌شود: پیش از آن‌که راوی این داستان، قدم به فصل پایان بگذارد، ما فرشتگان؛ فرشتگان هفت آسمان، بر خود فرض میشماریم که پا به میدان بگذاریم و پرده از رخسار حضرت ابوالفضائل برداریم. و ناگفته پیداست که این نه بدان معناست که ما قادریم پرده از اسرار حضرت ابوالفضائل برداریم. چرا که رخسار، جلوه‌ای از جلوات حضور عیان است و اسرار، جنس و جوهری از علوم در پرده و معارف پنهان. و فاصلة میان این دو، فاصلة میان زمین است تا آسمان. دلیل یا فلسفه حضورمان در این میدان را در سطور آتی در خواهید یافت، و امّا چرا این فصل را برای حضور انتخاب کردیم و در این مقطع از روایت داستان، وارد میدان شدیم!؟ پیش از این نیامدیم، چون امید یا انتظار یا توقع داشتیم که سایه و شبحی از رخسار حضرتش را در لابه‌لای خطوط داستان ببینیم ولی وقتی دیدیم که روایت رو به اتمام است بیرؤیت رخسار حضرت، و داستان در آستانة فصل پایان، ترسیدیم که مبادا نقطة ختم بر پایان داستان بنشیند و حرفهای اصلی و اصلیترین حرفها همچنان ناگفته بماند...»

بنابراین گزارش، روایت جنگاوری حضرت عباس(ع) در ظهر عاشورا برای آوردن آب در این کتاب به زیباترین شکل ممکن روایت شده که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید:

«عباس، مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته، بند قنداقه‌اش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می چرخاند و پیش می تازد.


آنچه هر دم پیش روی عباس، از لابلای نخل‌ها بیرون می‌جهد، دشمن نیست با اسب و نیزه و شمشیر، علف‌های هرزی است که به داس عباس درو می‌شود. همه نخلستان و در پشت همه درختان، پر است از آدم و اسب و شمشیر و نیزه و کلاه.

...

آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست کمین‌های ناجوانمردانه پشت نخل‌ها هم نیست گرسنگی هم نیست، تشنگی طاقت سوز و جگر گذاز هم نیست، خستگی هم نیست، زخم‌های متعدد سر و صورت و سینه و دست و پا هم نیست.

تنها یک چیز، جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دست‌های عباس است و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدم می‌شمارد. کاش آنچه در آغوش عباس است، کودک بود کودک اگر خراش هم بردارد، مصدوم و مجروح هم اگر بشود باز به مقصد می‌رسد.

جان مشکی که در آغوش عباس است از جان کودک هم لطیف تر و آسیب پذیرتر است. اگر خراشی بر بدن مشک بیفتد، اگر تیری بر بدن مشک بخورد، اگر نوک نیزه یا تیزی شمشیری با مشک مماس شود، تمام هستی عباس بر باد می رود، تمام امید کودکان، به یاس بدل می شود.

عباس باید هم از مشک محافظت کند، هم از جان خویش. حفظ جان برای حفظ آب و حفظ آب برای حفظ جانان. اگر عباس نماند چه کسی آب را به خیمه‌ها برساند و اگر آب نماند، عباس با چه رویی خودش را به خیمه‌ها برساند!؟

آنچه اکنون در آغوش عباس است، فقط یک مشک آب نیست، آبروی عباس است، حیثیت عباس است. یک خواهش نگفته سکینه است که عالمی با آن برابری نمی‌کند. آنچه اکنون در آغوش عباس است، عصاره حیات سی و پنج ساله عباس است بهانه تولد عباس است، انگیزه حیات عباس است.

آنچه عباس امروز در نگاه حسین دیده است برای این فرمان یا خواهش در همه عمر عباس بی سابقه بوده است: عباس جان! اگر می‌توانی کمی آب بیاور.

و عباس عاشق، عباس ماموم، عباس مرید، عباس ادب، آب شده در مقابل این خواهش آب.
تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواست نگفته حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد امروز اما حسین خواسته‌اش را آن هم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.

پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست قیمتی ترین محموله عالم است این فقط یک مشک آب نیست، رسالت تاریخی عباس است. در آینه این آب، پدرش علی نشسته است، مادرش ام البنین رخ نموده است، زهرای مرضیه تجلی کرده است.

همه پیامبران اکنون در کربلا صف کشیده‌اند و بی تاب تشنگی فرزندان محمداند. چشم آدم ابوالبشر خیره به این مشک است نگاه نوح نگران این مشک است.

اجر رسالت محمد و مودت ذی القربای او متجلی در این مشک است و عباس اگر -شده با فدیه جانش - این آب را برساند کار دیگری در این جهان ندارد. حکیم بن طفیل که از کمین نخل‌ها درآمد و چندی است که سایه به سایه عباس می‌تازد، ناگهان شمشیرش را فرا می آرد و دست راست عباس را که در دایره ای کامل در گردش‌ا‌ت از ساعد قطع می‌کند.

تنها کاری که عباس می‌تواند بکند این است که پیش از افتادن دست راست، شمشیرش را در هوا با دست چپ بستاند. دست راست بر زمین می‌افتد اما دست چپ و شمشیر همچنان باقی است.

عباس با رنگی از فریاد در کلام رجز می‌خواند، می‌جنگد و پیش می‌تازد:
والله آن قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نجل النبی الطاهر الامینی

...

آنچه به عباس توان می دهد وامید می بخشد، سواد خیمه هاست که گهگاه از لابه لای شاخه های نخلها نمایان می شود.
در این هنگام زید بن رقاد که تاکنون در کمین به دست آوردن لحظه ای برای فرود آوردن شمشیر بوده است، ناگهان دست چپ عباس را از ساعد قطع می کند.
با قطع شدن دست چپ، امید عباس کاهش می یابد اما به کلی از میان نمی رود.
او همچنان رجزخوان پیش می تازد:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار

اکنون نه دستی مانده است و نه سپری و نه شمشیری، اما مشک آب مانده است و چه باک اگر هیچ چیز جز مشک نماند، حتی خود عباس، به شرطی که بتواند این مشک را به خیمه ها برساند.

این که حرکت اسب آرام آرام به کندی گراییده فقط به خاطر زخم‌ها و جراحت‌ها و خون‌های رفته از بدن عباس نیست اسب به خوبی می‌فهمد که کار کنترل برای سوارش دشوار شده. سوار اگر تا به حال با پاهای کشیده‌اش خود را به روی اسب نگه داشته، اکنون این پاها کم رمق شده و از توانشان کاسته گردیده.

اسب سرعتش را کم کرده تا سوار بتواند تعادلش را حفظ کند و عباس، از بیم پاره شدن بند مشک، سر آن را به دندان گرفته و با چشم های شاهین وارش اطراف را از همه سو می‌کاود مبادا که تیری جان مشک را بیازارد.

اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است. اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان می‌خرد و مشک را همچنان در امان نگه می‌دارد و بر بال‌های قلب خویش آن را پیش می‌برد.

ده‌ها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمی‌کند چرا که مشک همچنان ... اما نه ... ناگهان تیری بر قلب مشک می‌نشیند و جگر عباس را به آتش می‌کشد.

تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند و مچاله می‌شود. و دشمن به روشنی می‌فهمد که عباس، دیگر توانی برای جنگیدن و دلیلی برای زنده ماندن ندارد.
تیری دیگر پیش می آید و درست بر سینه عباس می نشیند و این تنها تیری که عباس از آن استقبال می‌کند و آن را گرم در آغوش می‌فشرد.

کودکان اکنون با تشنگی چه می‌کنند؟ سکینه به آنها چه می‌گوید؟ سکینه اکنون چگونه بچه‌ها را آرام می‌کند؟
زینب، زینب، زینب.

زینب اکنون با دل خودش چه می‌کند؟ با دل سکینه چه می‌کند؟
این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش می‌آید. بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گران‌بهاتر نیست. حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه می‌کنی؟

می‌دانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست از این پس تو با پشت خمیده چه می‌کنی؟! حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم ... یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مودب باشم.

...

حسین جان! مرا ببخش که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم. این آخرین ضربه دشمن است که پیش می‌آید و مرا از شرمساری کودکانت می‌رهاند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 20:1 | بازدید : 371 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تیغ ها بر قتل او شد آخته / عاشورا در زمین کربلا چه گذشت؟ / پرونده روز دهم 

فرهنگ > دین و اندیشه - آنچه از صبح عاشورا تا شهادت همه امام و یارانش اتفاق افتاد، گزارشی از وقایع عاشورا به نقل از منابع کهن تاریخی.
 
 
 
 

 

 

 

 در آغاز پرونده به همراه خواندن مطالب، مصیبت خوانی و نوحه خوانی زنده یاد محمد کوثری زاده(کوثری) درباره آخرین خداحافظی امام حسین(ع) و شهادت ایشان را بشنوید.

من خدا چهرم شما، ابلیس چهر       من همه مهرم شما غافل ز مهر

رحمت من در مثل همچون هماست   سایه اش گسترده بر فرق شماست

چون کنم چون؟ نفس کافر مایه تان    می کند محروم از این سایه تان

من همه حق و شما باطل همه       وز تجلی های من، عاطل همه

من خداوند و شما شیطان پرست     من ز رحمان و شما ز ابلیس، هست

آنچه فرمود او به آن قوم از صواب      غیر تیر از هیچ سو نامد جواب

تیغ ها بر قتل او شد آخته              نیزه ها بر قصد او افراخته

(شعر از عمان سامانی)

 

روز عاشورا در کربلا چه گذشت؟

آماده شدن سپاهیان: امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذرى می‌نویسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهى سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمه ها پشت سر آنان. در جاى دیگر می‌نویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند، پنج نفر از نسل امام على(ع)، شانزده نفر هاشمى، و دو نفر هم از هم‌پیمانان بنى‌هاشم، یکى از طایفه سلیم و دیگرى از کنانه بود.

پیش از آغاز نبرد، امام حسین(ع) دستور داد تا داخل خندقى را که اطراف خیمه ها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمه ها و حرم امام حسین(ع) وارد شود. شمر که فرد بى‌حیایى بود، به امام حسین(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولى‌تر به ورود در آتش هستى. در این وقت، مسلم بن عَوسجه از امام خواست اجازه دهد تیرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أکره أن أبدأهم. نمى خواهم آغازگر این جنگ باشم.

از آن طرف نیز ابن سعد، پس از نماز صبح سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفه‌ای بود؛ یعنى هر قبیله‌اى، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن 22 هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر بوده است. برخى تا 28 هزار نفر هم نوشته اند و تا 35 هزار هم نوشته شده است.
صبح روز عاشورا، ندایى از یکى از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد می‌گفت: یا جند الله ارکبوا! در آغاز نبرد، امام حسین(ع) سر بر آستان الهى بلند کرد و دعایی خواند و به استقبال نبرد رفت.

روبرو شدن دو سپاه و گفت و گوی امام با دشمنان: هنگامى که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضیر همدانى خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذریه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه می‌خواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابن‌زیاد. بریر گفت: آیا نمى پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامه‌هاى شما به اینجا آمده اند. آیا از آبى که یهود و نصارا و مجوس بهره می‌برند، آنان را منع می‌کنید. با ذریه پیامبرتان بد رفتار می‌کنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزى نبود.

صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامه‌هاى شما که در آنها گفته بودید، سنت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نیستند. آیا سخن پیامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدان شباب أهل الجنة، اگر من را در این نقل تصدیق می‌کنید که هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدرى و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید.

امام در این سخنان، بر آن بود تا براى کسانى که او را نمى شناختند، خود را معرفى کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعى اتمام حجت کند. اهل حرم که سخنان آن حضرت را می‌شنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین(ع)، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند. در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ابن زیاد یکى از دو چیز را از من می‌خواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیراى ذلت باشم.

پیوستن حر به لشکر امام: حُرّ بن یزید ریاحى از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را دارى؟ آیا هیچ یک از پیشنهادهاى وى را نمى پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوى امام حسین(ع) رفت. حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایى را تُرک و دیلم ـ که در آن زمان کافر بودند ـ می‌دادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. وقتى حرّ نزد امام رسید، پرسید: من همان کسى هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ امام فرمود: نَعَم، إنّها لک توبة، فابشر، فأنت حرّ فى الدنیا و أنت حرّ فى الاخرة إن شاء الله.

سخن زهیر خطاب به لشکر کوفیان: فردى عمر نام از بنى تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمى کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضى می‌شود. شمر تیرى به سوى او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنّم بشارت می‌دهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدى بودیم؛ تا وقتى که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوى ما را داشتید؛ اما وقتى شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد، آن وقت شما امتى جدا و ما امتى جدا خواهیم بود

این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتى شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می‌ترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سرِ جِلْفى را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین(ع) و ذرّیه پیامبر(ص) بهره‌ای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسین(ع)، زهیر را صدا زد و گفت: حسین می‌گوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردى.

امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا براى رسیدن به ملک رى با من می‌جنگى. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى دید و بد روزهایى در انتظار توست.


آغاز نبرد و شهادت گروهی از سپاه امام حسین (ع)

نبرد گروهی: عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. زمانى که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازى کردند. به گزارش ابن اعثم، باران تیر از سوى کوفیان به سوى اصحاب امام حسین(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوى شماست؛ براى مرگى که چاره‌ای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با یکدیگر جنگیدند، به طورى که بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.

در این حمله، بسیارى از اصحاب با تیرهایى که بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمى شدند، ابن شهرآشوب اسامى شهدایى را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرست وار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالى امام حسین(ع) و پدرشان امام على(ع) بودند که در مجموع 38 نفر می‌شدند. اینها افرادى هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازى نخست کوفیان به شهادت رسیدند.

با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از یاران امام حسین(ع) باقى ماندند؛ کسانى که به نوعى، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبى است که در برابر مبارزه‌خواهى یسار از موالى زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین(ع) عازم میدان شد. در واقع، اول حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وى داد. وقتى در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالى عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبى در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانى کرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحریض او می‌پرداخت. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آن ها را دعا کرد. یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.

پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نیزه‌هاى خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازى به سوى سپاه عبیدالله کرده، عده‌ای را کشته و شمارى را مجروح کردند.

نبرد تن به تن اصحاب امام: باقی‌مانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکى از چهره های کربلا بُرَیر بن حضیر هَمْدانى است که در کوفه به سیّد‌القراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتى یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمى از سرش را هم شکافت. پس از آن رضى بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پیچیدند تا بُرَیر بر سینه او نشست. رضى از دوستانش یارى طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوى بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. پس از آن بر وى حمله کرده، او را به شهادت رساند.

از چهره‌هاى برجسته کربلا، یکى همین نافع بن هلال بِجلى است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادى شناخته شده اند. از وى نیز تعریفى براى تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است.

پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شمارى از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد:‌ ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر می‌جنگید؛ کسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک‌اند و شما با پرتاب سنگ می‌توانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأى او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسى مبارزطلبى نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد می‌زد: ‌ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسى که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید.

به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفر بوده است. در این میان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادى سپاه کوفه. امام حسین(ع) پیش از شهادت مسلم، زمانى که هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم.

تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، می‌باید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومى سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلى از وى به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است.

در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبى به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکى از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید.

در این نبرد، بقایاى سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمى توانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمه ها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوى می‌توانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانى را براى نفوذ در چادرها و کندن آنها از جاى، به درون محوطه خیمه ها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند.

امام حسین(ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمى توانند بر شما حمله کنند. دشمن براى این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوى چادر امام حسین(ع) پرتاب کرد و فریاد زد: باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شَبَث بن ربعى شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. زهیر بن قین که فرماندهى ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین(ع) دور کرد. اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند.

نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین(ع) یک یک به شهادت می‌رسیدند و هر کدام که شهید می‌شدند، نبود آنان کاملا احساس می‌شد؛ در حالى که کشته‌هاى دشمن به دلیل فراوانى آنان، نمودى نداشت. این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت. نزدیکى ظهر بود که حبیب بن مظاهر نیز به شهادت رسید.


ظهر عاشورا و آخرین نماز

ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالى که زهیر و سعید بن عبدالله حنفى جلوى امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتى که سعید جلوى امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هر چه امام به این سوى و آن سوى می‌رفت، سعید میان امام و دشمن قرار می‌گرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وى اصابت کرد که روى زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجى که می‌برم، هدفم نصرت ذرّیه اوست. وى در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود.

شهادت باقی یاران پس از نماز: در اینجا باز هم دشمن به تیراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزى که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعرى که از او خطاب به امام حسین(ع) نقل شده، آمده است که امام را هادى و مهدى نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش على(ع) و عمویش جعفر و حمزه می‌باشد. دو نفر از کوفیان با نام‌هاى کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله کرده او را به شهادت رساندند.

عمرو بن خالد ازدى در شمار چنین افرادى است. وى رجزى خواند و جنگید تا به شهادت رسید. فرزندش خالد بن عمرو ازدى نیز پس از پدر به شهادت رسید. سعد بن حنظله تمیمى مجاهد دیگرى است که با خواندن رجزى به میدان رفته پس از نبردى به شهادت رسید. 
عمیر بن عبدالله مَذْحِجى شهید بعدى است که رجزى خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید. سوار بن أبى حُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.

عبدالرحمان بن عبدالله یزَنى شهیدى است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وى در میدان، مضمون مهمى در تشیع او دارد؛ به طورى که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفى می‌کند.

زیاد بن عمرو بن عریب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى که نماز ظهر را به یاد امام حسین(ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است. ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندى پیش روى امام حسین(ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخى نقل ها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طى آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواست‌هاى امام حسین(ع) را رد کرد، به سوى دشمن تاخت تا کشته شد.

نافع بن هلال بِجِلى با تیراندازى دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشته‌اند که وى روى تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملى أنا على دین على». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جارى بود و فریاد می‌کشید: اگر بازو و دستى برایم مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستایش خداى را که مرگ ما را براى اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند. گفتنى است که نافع از یاران امام على(ع) و از تربیت‌یافتگان مکتب آن حضرت بود.

شهادت اهل بیت (ع): شروع به نبرد از سوى اهل بیت امام حسین(ع)، زمانى بود که از یاران کسى باقى نمانده بود. آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شمارى از آنان به شهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشته‌اند و برخى از منابع نام بیش از بیست نفر را یاد کرده‌اند.

یکی از مشهورترین آنان، عباس بن على بن ابى طالب بود، کسی که بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا ‌نامیدند. عباس پرچمدار سپاه امام حسین(ع) بود و زمان شهادت 34 سال داشت. برادرش جعفر بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین و نوزده ساله)، توسط هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگرش عبدالله بن على بن ابى طالب(فرزند امّ البنین و 25 ساله) به دست هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگر عباس، عثمان بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین) وقتى به میدان رفت، ابتدا خولى بن یزید تیرى به او زد و سپس مردى از طایفه ابان بن دارم او را کشت. مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنین عامریه از آل وحید بود. دینورى با اشاره به این مطلب می‌نویسد: اینان از برابر امام حسین(ع) عبور کردند و سر و گردن را سپر بلاى او قرار دادند.

شمار دیگری از فرزندان امام علی(ع) و در مجموع افرادی از اهل بیت که به شهادت رسیدند عبارت بودند از: ابوبکر بن على بن ابى طالب، محمد اصغر بن على بن ابى طالب، على اکبر پسر بزرگ امام حسین (ع) و فرزند ام لیلى. ابومخنف، بلاذرى و دینورى می‌گویند: نخستین کشته از اهل بیت، على اکبر بود.

شهدای دیگر اهل بیت عبارتند از: عبداللّه بن الحسن بن على(ع)، ابوبکر بن الحسن بن على، عبدالله بن حسین (فرزند رباب دختر امرؤالقیس)، قاسم بن حسن، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله اکبر بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن ابى سعید بن عقیل.
همچنین از مردى از آل ابولهب و طبعا هاشمى که نامش را نمی‌دانیم، ابوالهیاج از نوادگان ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب، سلیمان غلام آزاد شده امام حسین(ع)، مَنْجح غلام آزاد شده امام حسین(ع)، عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعى امام حسین(ع).


شهادت امام حسین (ع)

تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین(ع) شناخته شوند. بنابراین تا وقتى کسان دیگرى مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولى بد ذات بودند، نوبت به دیگران نمى رسید.  

ابن سعد می‌گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خون ها را پاک می‌کرد و در همان حال خدا را ستایش می‌کرد. آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان او و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: خدایا او را از تشنگى بمیران.

ابن سعد می‌افزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمى آمد مگر آن که باز می‌گشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاع‌تر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع با آنان می‌جنگید، بر هر طرف یورش می‌برد، و افراد مانند بزى از برابر شیر می‌گریختند.

ابن سعد در ادامه آن گزارش می‌نویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمى کرد. دینورى آورده است: در این وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر می‌خواستند می‌توانستند او را بکشند، اما هر قبیله‌ای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند.

در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد. آن‌گاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربه‌ای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه اش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند، در حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.

وى در جاى دیگرى می‌نویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین(ع) را کشت و خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد. شیخ مفید می‌نویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزه‌ای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آن‌گاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند. ابن سعد می‌افزاید: زخم‌هاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش کردند، 33 مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو می‌نویسد: وقتى امام حسین(ع) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ـ شلوار ـ و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه می‌گفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.

غارت خیمه ها: از حمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت می‌کردند ... بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عده‌ای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند.

بلاذرى می‌نویسد: آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین(ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین(ع) را خرد کردند.

گفته شده است که از یاران امام حسین(ع) 72 تن کشته شدند. به نظر می‌رسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز بعد از آن جسد امام حسین(ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88 نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. تعدادى هم مجروح گشتند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 15:49 | بازدید : 527 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ردار حجاج بن یوسف ثقفی : بزرگ جنایت کار تاریخ اسلام و فرمانده ی آتش و کشتار در کعبه

 

 

سردار جنایت پیشه ی تاریخ اسلام : حجاج بن يوسف ثقفی

از امرای معروف دوران خلافت امویان كه در سال 41ق متولد شد. دوران كودكی خود را تحت آموزش‌های پدرش گذرانید و به ویژه در فراگیری قرائت قرآن كریم كوشش بلیغ كرد. حجّاج تا اندكی پیش از 30 سالگی را در طائف به كار چوپانی، دبّاغی و چاه‌كنی و سنگ‌كشی و كشاورزی می‌پرداخت.
  چون "عبدالملك بن مروان" به خلافت رسید، شغل‌های كوچكی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبی بر‌آمد. تملق و سرسپردگی حجّاج به خلیفۀ اموی حدی نمی‌شناخت، مثلاً خلیفه را فرستادۀ خدا و از ملائكه برتر می‌شمرد. 
  حجّاج در سال 72 ه‍.ق قیام ابن زبیر را كه حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، خاموش كرد و این برای عبدالملك و مروان خدمتی اندك و ناچیز نبود.
  عبدالملک، حجّاج را والی مكه گردانید و هنوز دیر زمانی نگذشته بود كه امارت مدینه و سپس كل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به وی داد (73ق). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود كه عبدالملك وی را از امارت حجاز برداشت و به حكومت عراق، به جای "بِشربن مروان" گماشت (75ق). عراق از دیرباز مركز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آن‌جا را جز قساوت و بی‌رحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمی‌كرد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد كوفه وارد شد و درخطبه‌ای مردم كوفه و عراق را تهدید و تحقیر كرد:
«كوفیان! سرهایی می‌بینم چون میوۀ رسیده كه چیدن آن‌ها فرا رسیده و این كار به دست من می­باشد، گویی خون‌ها را می‌بینم كه میان عمامه‌ها و ریش‌ها روان است...».
  حجّاج 20 سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریباً به سركوب جنبش‌هایی چون قیام عبدالله بن جارود (76ق)، شورش‌های پی‌درپی خوارج به خصوص نافۀ ازارقه و شورش مطرّف بن مغیرة بن شعبه (77ق) پرداخت، اما مهم‌ترین آن‌ها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كِندی بود. این جنبش كه اصل آن از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به طول انجامید.
  حجّاج كه برای مدتی تسلط بر كوفه و مصر را هم از كف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشت ساز "دیرالحَجاجِمْ" و "مَشكِنْ"، ابن اشعث را شكست داد و عراق را برای امویان حفظ كرد.
  اصولاً حجّاج حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمی‌داد، مثلاً یك توهین او به مدفن شریف حضرت رسول صلی‌الله علیه‌ وآله مایۀ تكفیر او شده است. رفتار بی‌رحمانۀ حجّاج با مخالفان سیاسی نیز چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و كینۀ او با  با شیعه حدی نمی‌شناخت چنان چه جمعی از شیعیان و محبان علی علیه‌السلام، از آن جمله قنبر غلام آن حضرت ، كمیل بن زیاد نخعی و  یحیی بن ام‌طویل را به بدترین گونه‌ایی كشت و امر به سبّ آن حضرت كرد.
  رفتار حجّاج با دیگر صحابیان و یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز كما بیش با توهین و تحقیر همراه بود، از آن جمله انس بن مالك خادم پیامبر صلی الله علیه وآله است كه حتی عبدالملك نیز از توهین به او خشمگین شد.
  گفته‌اند كه تا هنگام مرگ، دست كم صد هزار تن را از دم تیغ گذرانیده بود و نزدیك همین تعداد را هم دربارۀ شما زندانیان او گفته‌اند. از نظر بسیاری از صاحبان نظر، حجاج بلای خداوندی بر مردم سركش عراق بودِ، چنان‌چه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرموده است:
 
«....اما والله لَیسَلِّطَنَّ علیكم غلام ثقیف الذّیال المتیال یأكل خضرتكم  و یذیبُ ثَحْمَتَكم...»
 
  مرگ حجاج در سن حدود 54 سالگی در رمضان 95ق بر اثر ناراحتی معده روی داد، در حالی كه گفته‌اند از قتل فجیع سعید بن جبیر ــ یکی از بزرگان تابعین ــ  ناراحت بود.
 
 
 منبع:
دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر: احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، 1386، ج6، ص83

.............................................................................................

 

حجاج بن یوسف در سال 95 هجری قمری در طائف به دنیا آمد و سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی بود. اوج ستم و بیداد حجاج در سال هایی بود که از طرف عبدالملک بن مروان به فرماندهی جنگ‌ها انتخاب شد و سپس حکومت عراق را به دست گرفت. 
او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام 
شیعه بودن می‌کشت. در عصر حجاج اگر به کسی می‌گفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسان‌های والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی علیه السلام، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم می‌خورد. 
حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: 
«در مجالس ما هیچگاه از 
عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد می‌گوید.» 

حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندان‌های مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند. زندان‌های حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن می‌خورد رنگ چهره‌اش سیاه می‌شد. 
جنایت‌های بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، خلیفه غاصب و ستمگر اموی، آنچنان عزیز و مقرب کرده بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت:«شما را سفارش می‌کنم به تقوای خدا و احترام به حجاج.» 
عمر بن عبدالعزیز می‌گوید:« اگر هر گروهی بخواهد نماینده‌ای را به عنوان خبیثت‌ترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقه‌ی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.» 
حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دل‌درد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمی‌افروختند باز گرم نمی‌شد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در «واسط» (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند. (ولید بن عبدالملک|ولید))، پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد. 

امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از خطبه‌هایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را چنین پیشگویی فرمود:« آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طائفه 
ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط می‌شود، و اموال و کشتزارها و باغ های سرسبز شما را به غارت می‌برد.» 

منابع: 
نهج البلاغه خطبه 116، مروج الذهب، ج 3، ص 125، کتاب شیعه و زمامداران خودسر، ص 121 

....................................................................

امیر المومنین علی در یکی از خطبه‌هایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را اینگونه پیش بینی فرمود: آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طایفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط می‌شود و کشتزارها و باغهای سرسبز شما رابه غارت می‌برد.


شجاع الدین شفا از قول تاریخ الخلفای سیوطی می‌گوید: پنجمین خلیفه بنی امیه,عبدالملک بن مروان(26-86هجری)خونخوارترین خلیفه این خاندان بود. وقتیکه عبدالله بن زبیر حاضر به بیعت با او نشد,عبدالملک فرمان قتل او را داد,ولی وی برای نجات جان خود به خانه کعبه پناه برد و در آنجا بست نشست. با اطلاع بر این موضوع,عبدالملک حجاج ابن یوسف ثقفی والی بصره را که به سفاکی و خونریزی شهرت داشت برگزید و از او خواست که به هر صورت که مقتضی بداند عبدالله را به قتل رساند و سرش را برای او بهشام(دمشق)بفرستد و برای انجام این ماموریت سپاه کارآمدی را نیز در اختیار او قرار داد.با دریافت این فرمان حجاج مردم بصره را برای برگزاری نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند,و در خطبه نماز بدانان گفت:دانسته باشید که خلیفه سفاک ترین والی خودش را برای انجام ماموریتی بزرگ برگزیده است,و این برگزیده او منم.هم اکنون میان شما سرهای بسیاری را می بینم که آماده بریده شدنند,اگر نخواهید از جمله آنها باشید باید بی چون و چرا آماده همکاری با سپاه خلیفه باشید,و در غیاب من نیز هوس سرکشی نکنید.چند روز بعد عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت,و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در بستگاهش سر بریدند.و از آنجا تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند,و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان تجاوز کردند و هرچه را که آنان داشتند به غارت گرفتند. و چون کار مکه به پایان رسید به مدینه تاختند و همه غارتگریها و آتش افروزیها و کشتارها را در آنجا تکرار کردند. به پاداش این خدمتگزاری,عبدالملک حکومت مکه و مدینه و طائف را به حجاج داد و عراق را نیز که در آن شورش برخاسته بود ضمیمه قلمرو حکومتی او کرد.


وقتی حجاج به دستور عبدالملک بن مروان,5مین خلیفهٔ اموی,برای ایجاد خفقان و ساکت کردن معترضین,همراه چند جلاد وارد کوفه شد مستقیما به مسجد شهر رفت و مردم را دعوت کرد و به آنها گفت: هان ای مردم!نه به کودکانتان رحم می کنم و نه به پیرانتان!بیگناهانتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد وکافی است به کسی ظنین شوم;تحویل جلادانش خواهم داد(آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه),همهٔ اینها از اختیارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عین شرع است!!!

منابع

ویکی پدیا

نهج البلاغه خطبه 116

کتاب شیعه و زمامداران خودسر


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:34 | بازدید : 326 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

روز دهم محرم الحرام

روز دهم محرم الحرام
روز دهم محرم الحرام

 

شب : 10 

شب عاشورا است و در اين شب جناب سيد الشهداء اصحاب خود را جمع كرد و خطبه اى خواند و كلماتى با آنها فرمود كه حاصلش آنكه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را باختيار خودتان گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب ، شما را فرو گرفته . شب رامطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد. اهل بيتش عرض كردند: براى چه اين كار بكنيم آيا براى اينكه بعد از تو زندگى كنيم . خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار نا شايسته را ديدار كنيم و اصحاب نيز هر يك باين نحو كلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگى دنيا اختيار نمودند.
از جناب على بن الحسين علیه السلام روايت است كه فرمود: در آن شبى كه پدرم در صباح آن شهيد شد من بحالت مرض ‍ نشسته بودم و عمه ام زينب پرستارى من مى كرد و كه ناگاه ديدم ، پدرم كناره گرفت و بخيمه خود رفت و با آن جناب بود جون آزاد كرده ابوذر و شمشير آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت : يادهر اف لك من خليل الخ . و اين ابيات را دو دفعه يا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ كردم . پس چون دانستم كه از خواندن آنها چه اراده كرده ، گريه گلويم را گرفت ، بر آن صبر نمودم و اظهار جزع ننمودم و لكن عمه ام زينب چون اين كلمات را بشنيد خويشتن دارى نتوانست كرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است .
پس برخاست و بيخودانه با سر و پاى برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت : اي كاش مرگ ، مرا نابود ساختى و اين زندگى از من برداشتى . اين وقت زمانى را ماند كه مادرم و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته ، چه اى برادر! تو جانشين گذشتگان و فريادرس بازماندگانى .
حضرت بجانب او نظر كرد و فرمود: ايخواهر نگران مباش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشگ در چشمهاى مباركش ‍ بگشت و باين مثل تمثل جست :
لو ترك القطا لنام : يعنى اگر صياد، مرغ قطا را بحال خود گذاشتى ، آن حيوان در آشيانه خود، شاد بخفتى .
زينب گفت : يا ويلتاه ، آيا به ستم جان شريفت گرفته خواهد شد. پس اين مطلب بيشتر دل مرا مجروح خواهد كرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود. پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش كرد.
پس جناب امام حسين ع آب بر صورت او بپاشيد تا بهوش آمد و او را بكلماتى چند تسليت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و بايد كه بقسم من عمل كنى . گاهى كه من كشته شوم ، گريبان در مرگ من چاك مزنى و چهره خويش را بناخن نخراشى و از براى شهادت من بويل و ثبور فرياد نكنى . پس سيد سجاد ع فرمود كه پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانيد.
روايت است كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمه هاى حرم محترم را بيكديگر متصل كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر كردند كه جنگ از يكطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خيام حرم شود.
خدا داند كه آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها كشيدند از حفر خندق و جمع كردند هيزم و تحصيل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خويش كه كفنهاى ايشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات كه در آن شب بجا آوردند و پيوسته صداى تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديده خيرالبشر بلند بود و شايسته است كه شيعيان بآن سعادتمندان تاءسى كنند و اين شب را بعبادت و تلاوت و گريه و اندوه احياء دارند.
سيد در اقبال از براى اين شب ، دعا و نمازهاى بسيار با فضيلت هاى بسيار نقل كرده و از جمله ، چهار ركعت نماز است در هر ركعت حمد و پنجاه مرتبه توحيد و اين نماز مطابق است با نماز امير المؤ منين ع كه فضيلت بسيار دارد و بعد از نماز فرموده ذكر خدا بسيار كند و صلوات بفرستد بر رسولخداص و لعن كند بر دشمنان ايشان ، آنچه ميتواند.
در فضيلت احياى اين شب ، روايت كرده كه مثل آنست كه عبادت كرده باشد خدا را بعبادت جميع ملائكه و اگر كسى را توفيق شامل حال شود و در اين شب در كربلا باشد و زيارت امام حسين ع كند و بيتوته نزد آن جناب نمايد تا صبح ، خدا او را محشور فرمايد در جمله شهداء و ملطخ بخون سيد الشهداءع چنانچه شيخ مفيد فرموده .
در روايت جناب صادق عليه السلام است كه :
من بات عند قبر الحسين عليه السلام ليلة عاشوراء لقى الله يوم القيمه ملطخا بدمه و كانما قتل معه فى عرصه كربلا. 
بدانكه در همان شب قتل امام حسين عليه السلام ، اعمش و عمر بن عبدالعزيز و هشام بن عروه و زهرى و قتاده متولد شدند.
در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبكتكين نيز متولد شد.
1ـ چند نماز براي اين شب در روايات آمده است كه يكي از آنها چنين است:
چهار ركعت نماز كه در هر ركعت بعد از سوره‌ي حمد، 50 بار سوره‌ي اخلاص خوانده مي‌شود. پس از پايان نماز، 70 بار «سبحان الله و الحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الاّ بالله العليّ العظيم» خوانده شود.
2ـ احياي اين شب كنار قبر امام حسين(ع).
3ـ دعا و نيايش.

روز : 10 
روز دهم محرم الحرام

روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين عليه السلام است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين ع دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده الخ . 
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان .
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست .
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد52 و صلوة ، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟ براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟
عمر سعد تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد. ابو ثمامه عرض كرد وقت زوال است مى خواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم . از لشكر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم زهير بن قين و سعيد بن عبدالله خود را وقايه آن جناب كردند و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.
بالجمله ، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك ، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان ، جگرها آتش ميگيرد.
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه ماءيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه اللهم اشهد على هولاء القوم را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاءثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت : يا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى . 
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسولخداص را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفاء. 
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آنمظلوم و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست .
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است . نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آنوقتى كه آن طفل را بآنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آنطفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى . پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه عماه .
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را تيرى بزد و شهيد كرد.
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد.
در اينوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه . اى كاش ‍ آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى . آن ملعون جواب نگفت .
زينب با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يكنفر مسلمان نيست . احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشكر را ندا كرد كه مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.
حصين بن نمير تيرى بر دهان مقدسش زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و رزعة بن شريك ضربتى بر شاءنه چپش زد و سنان بن انس نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم . پس از آن ، بدن مقدسش را برهنه كردند و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه ابن سعد بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه ، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان . 
شايسته است كه شيعيان در اين روز مشغول كارى از كارهاى دنيا نشوند و از براى خانه خود چيزى ذخيره نكنند و مشغول گريه و نوحه و مصيبت باشند و تعزيت حضرت امام حسين عليه السلام را اقامه نمايند و بماتم اشتغال نمايند چنانچه در ماتم عزيزترين اولاد و اقارب خود اشتغال مى نمايند و زيارت كنند حضرت سيد الشهداء را بزيارات عاشوراء و سعى كنند بر نفرين و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزيت گويند يكديگر را در مصيبت آنحضرت و بگويند:
اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام . 
و اگر كسى در اين روز در نزد قبر امام حسين ع باشد و مردم را آب دهد مثل كسى باشد كه لشكر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در كربلا حاضر شده باشد.
خواندن هزار مرتبه توحيد در اين روز فضيلت دارد.
از حضرت صادق عليه السلام مرويستكه هر كه در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره اخلاص بخواند، خداوند رحمن نظر كند به او و كسى را كه خداوند رحمن نظر فرمايد عذاب نكند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است .
و نيز شايسته است كه شيعيان در اين روز امساك كنند از خوردن و آشاميدن بى آنكه قصد روزه كنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار كنند بغذائيكه اهل مصيبت مى خورند مثل ماست 53 يا شير و امثال آنها، نه مثل غذاهاى لذيذه و آنكه جامه هاى پاكيزه بپوشند و بندها را بگشايند و آستين ها را بالا كنند بهيئت صاحبان مصيبت .
شيخ طوسى در مصباح از عبدالله بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم ، ديدم كه رنگ مباركش متغير و آثار حزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مباركش ميريزد. گفتم : يابن رسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد. فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزيست . مگر نمى دانى كه در مثل اين روز، جد من حسين ، شهيد شده است . گفتم : يابن رسول الله ! چه مى فرمائيد درباره روزه اين روز. فرمود روزه بدار، بى نيت روزه ، و در روز افطار كن نه از روى شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بيكساعت بشربتى از آب افطار كن كه مثل اين روز در اين وقت جنگ از آل رسول منقضى شد و سى نفر از ايشان باموالى ايشان بر زمين افتاده بودند كه هر يك از ايشان اگر در حيات حضرت رسول ص فوت مى شد، آنحضرت صاحب تعزيه او بود. پس حضرت آنقدر گريست كه محاسن شريفش تر شد. الخ .
در اواخر روز عاشوراء سزاوار است كه ياد آورى از حال حرم امام حسين و دختران و اطفال آنحضرت كه در اين وقت در كربلا اسير اعدا و مشغول بحزن و بكاء بودند و مصيبتهائى بر ايشان گذشته كه در خاطر هيچ آفريده خطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخيزى و سلام كنى بر رسولخدا و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و ساير امامان از ذريه سيد الشهداء عليهم السلام و ايشان را تعزيت گوئى بر اين مصائب عظيمه با قلب محزون و چشم گريان .
بدانكه در اين روز، سنه 226 بشر بن حارث حافى عارف معروف وفات كرد. گويند اصلش از مرو است و در ابتداء امر، مردى بوده پيوسته بشرب خمر و استماع ساز و غنا و طرب و ساير ملاهى اشتغال داشته تا آنكه روزى حضرت موسى بن جعفرع از در خانه او عبور مى فرمود، يكى از كنيزان بشر از خانه بيرون آمده بود. حضرت باو فرمود: آقاى تو آزاد است يا بنده . گفت : حرو آزاد است . فرمود: چنين است ، اگر بنده بود بشرائط عبوديت و بندگى رفتار ميكرد. چون كنيز وارد خانه شد اين سخن را براى بشر نقل كرد. كلام آنجناب در دل او اثر كرد. پا برهنه دويد تا بخدمت آنحضرت رسيد و بر دست آنجناب توبه كرد و ترك خانه و زندگى گفت و پيوسته پا برهنه راه مى رفت بجهت آنكه باين حال بسعادت و خدمت امام رسيده بود و باين سبب او را حافى لقب دادند و او را سه خواهر بود و هر سه بر طريقه او بودند و صوفيه را اعتقاد تمامى است باو.
در اين روز، سنه 352، معزالدوله ديلمى مردم بغداد را امر كرد كه دكاكين و بازارها را ببنديد و طباخين طبخ نكنند و قبه هائى در بازارها نصب كنند. پس زنها با موهاى آشفته بيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب حسين بن على نمودند و اين اول روزى بود كه نوحه گرى شد براى آنحضرت در بغداد.
در اين روز، سنه 656، هلاكو وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و در روز بيست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.

روز دهم محرم - سال پنجم هجرى قمرى 
وقوع غزوه ذات الرقاع .

مردان دو تيره بنى محارب و بنى ثعلبه از قبيله غطفان در سرزمين نجد در بخش مركزى شبه جزيره عربستان آماده نبرد با مسلمانان شده و در صدد هجوم به مدينه منوره ، مركز حكومت پيامبر برآمدند.
نيروهاى اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين خبر مهم را به آن حضرت رسانيدند. آن حضرت در دهم ماه محرم سال پنجم هجرى چهل و هفتمين ماه هجرت به همراه چهارصد و به روايتى هفتصد يا هشتصد تن از اصحاب خود از مدينه خارج شد و به سوى نجد حركت كرد. سپاه اسلام پس از عبور از دهكده مضيق ، به وادى شقره رسيد و يك روز در آن جا توقف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گروه هايى از مسلمانان را جهت پى جويى دشمن به اطراف اعزام نمود. همه آنان پس از تلاش فراوان ، شبانگاه برگشته و اظهار داشتند كه به كسى از دشمنان برخورد نكردند ولى آثار پاهايشان را ديده اند كه تازه بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا اين كه به سرزمين اصلى دشمن رسيدند. دشمنان كه از آمادگى رزمى مسلمانان و پيش تازى آنان باخبر شده بودند، توان رزمى خويش را از دست داده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و از دور مراقب مسلمانان بوده تا به گمان خود، آنان را در كمين خود گرفتار سازند.
به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان همراه وى براى نخستين بار، نماز خوف اقامه نمودند. زيرا اجتماع آنان در نماز جماعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در كمين دشمن قرار مى گرفت .
سپاه اسلام پس از چند روز رزمايش نظامى و به دست آوردن مقدارى غنايم جنگى ، بدون روبرو شدن با جنگ جويان دشمن ، به سوى مدينه بازگشت نمود. در اين ميان ، مردى از قبيله غطفان ، سپاه اسلام را تعقيب مى كرد تا در فرصت مناسب جانگاهى بر مسلمانان وارد سازد و يا حداقل خونى از يك مسلمان را بر زمين جارى سازد.
سپاه اسلام در بازگشت به مدينه ، در دره اى گسترده توقف نمود و شب را در آن جا استراحت پرداخت . دو تن از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نام هاى عمار بن ياسر و عباد بن بشير نگهبان مسلمانان شدند. آن دو، ساعات شب را در ميان خويش تقسيم نمودند و قرار بر اين گذاشتند كه نيم اول شب را عباد نگهبانى دهد و نيم دوم را عمار بن ياسر.
همين كه آن دو در جايگاه نگهبانى خود مستقر گرديدند، عمار طبق قرار به استراحت پرداخت و عباد به گشت زنى و نگهبانى .
عباد چون چيز خاصى مشاهده نكرد، با اطمينان كامل به خواندن نماز و نوافل شبانه اقدام كرد، مردى كه از سپاه دشمن ، آنان را تعقيب مى كرد، از اين فرصت استفاده نمود و چند تير به سوى عباد نشانه گرفت و در نتيجه ، او را از پاى درآورد.
عباد در آغاز اعتنايى به اين كار نمى كرد و با بيرون آوردن پيكان تير از بدن خود، به نمازش ادامه مى داد ولى تعداد تيرها توان را از او گرفت و به ناچار بر زمين افتاد و در همان حال ، عمار را از خواب بيدار و متوجه دشمن نمود.
عمار برخاست و در پى دشمن به راه افتاد ولى به او دست نيافت . سپس به رفيق خود گفت : برادر، چرا نخستين تير را كه احساس نمودى ، مرا با خبر نكردى ؟
عباد گفت : من در نماز، مشغول خواندن سوره كهف بودم و نخواستم پيش ‍ از اتمام آن ، نمازم را بشكنم . ولى بعد ترسيدم مبادا فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درباره نگهبانى و حفاظت جان مسلمانان اجرا نكرده باشم .
به اين جهت تو را بيدار كرده و متوجه دشمن نمودم . و گر نه اگر كشته هم مى شدم ، نمازم را نمى شكستم . 
آرى ، ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پرورش يافتگان مكتب وحى ، با چنين عقيده و ايمانى از اسلام پاسدارى و نگهبانى مى كردند.

روز دهم محرم - سال ششم هجرى قمرى وقوع سريه قرطاء. 

قرطاء، نام گروهى از قبيله بنى بكر بن كلاب بود كه نسبت به مسلمانان مدينه ، ستيز و دشمنى داشتند و هميشه ، دشمنان اسلام را تقويت و همراهى مى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تنبيه اين طايفه سركش ، محمد بن مسلمه را به همراهى سى رزمنده مسلمان ماءمور هجوم به منطقه طايفه قرطاء نمود.
محمد بن مسلمه ، دهم محرم سال ششم قمرى از مدينه خارج گرديد و رفت و بازگشت او به مدت نوزده روز ادامه يافت و يك روز مانده به آخر ماه محرم به مدينه بازگشت نمود. وى به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شب ها را راه پيمايى و روز را در استتار كامل به استراحت مى پرداخت .
تا اين كه پس از چند روز راه پيمايى به گروهى از قبيله محارب رسيد كه آنان نيز در دشمنى با اسلام ، همدست مخالفان بودند. آنان را غافلگير كرده و با كشتن يك تن از آنان ، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفتند و ساير افراد دشمن تاب مبارزه نيافته و به ناچار گريخته و در صحراى عربستان پراكنده شدند.
محمد بن مسلمه ، پس از آن به منطقه اى رسيد كه مشرف بر طايفه بنى بكر بود. وى ، در آن جا بر آنان شبيخون زد و با كشتن ده نفر از افراد بنى بكر، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفت و با اين كار، دشمن را از جهت نيروى انسانى و هم از جهت اقتصادى و مالى در فشار قرار داد و توان و تهاجمى را از آنان سلب نمود. محمد بن مسلمه در اين نبرد، در حدود يك صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند و بز از بنى بكر و بنى محارب به غنيمت گرفت و همه آنها را به مدينه منتقل نمود. 

روز دهم محرم - سال 61 هجرى قمرى 
شهادت امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش در كربلا.

پس از آن كه امام حسين بت على عليه السلام به دعوت اهالى كوفه ، از مكه عازم عراق شده بود، پيش از رسيدن به كوفه از سوى نيروهاى نظامى عبيدالله بن زياد به فرماندهى حر بن يزيد رياحى ، مورد تعقيب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به كوفه ، ممانعت به عمل آمد.
پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنى حركت كاروان امام حسين عليه السلام ، سرانجام حر بن يزيد آن حضرت را در صحراى كربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر يك ديگر خيمه هاى خويش را بر پا كردند.
ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا، مصادف با دوم سال 61 قمرى بود. آن حضرت ، نه روز در اين زمين سكونت نمود و در روز دهم محرم كه معروف به عاشورا است ، به همراه ياران فداكارش به دست سپاهيان جنايت كار عمر بن سعد و با دستور مستقيم عبيدالله بن زياد عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره به شهادت رسيد.
سپاه كم تعداد امام حسين عليه السلام كه به روايتى 72 تن و به روايتى ديگر 145 تن سواره و پياده بودند، به خاطر برخوردارى از روحيه فداكارى و ايمان به مبارزه با طاغوت و رفع منكر از جامعه ، با رهبرى هاى پيشواى نمونه خود، يعنى اباعبدالله الحسين عليه السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجيم و پر تعداد عمر بن سعد كه بنا به روايتى 30000 تن بودند، مقاومت كرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سركشيدند. از همه مظلومتر پيشواى شهيدان ، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود كه پس از مبارزه هاى زياد، تمام بدنش از زخم شمشير، نيزه و تيرهاى دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذى جوشن به شهادت رسيد.براى اطلاع بيشتر به بخش واقعه كربلا، كه پس از اين خواهد آمد مراجعه كنيد.

روز دهم محرم - سال 67 هجرى قمرى 
كشته شدن عبيدالله بن زياد به دست مختار.

شيعيان عراق پس از شهادت امام حسين عليه السلام از اين كه در قيام خونين آن حضرت كوتاهى كرده و وى را همراهى و يارى نكرده بودند، بسيار پشيمان و افسرده خاطر بودند. آنان مترصد زمانى بودند كه بتوانند انتقام خون امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش را از دشمنان اسلام بگيرند. بدين جهت در نهضت توابين حضور يافتند و نبردهاى سخت و سنگينى با سپاهيان اموى به راه انداختند، ولى با دادن كشته ها و زخمى هاى فراوان متحمل شكست گرديده و به آرزوى خويش نرسيدند. تا اين كه عبدالله بن زبير پس از سال ها مبارزه بر ضد امويان ، حكومت مستقلى در حجاز به وجود آورد و آن را به اطراف ، از جمله عراق گسترش ‍ داد. شيعيان عراق در حكومت عبدالله بن زبير نيز جايگاهى براى انتقام گيرى خويش نيافتند.
مختار بن ابى عبيده ثقفى كه ساليان دراز با عاملان بنى اميه مبارزه كرده و در جنبش عبدالله بن زبير حضور چشمگيرى داشت ، هنگامى كه آمادگى شيعيان عراق را براى جنبش شيعى ضد اموى مشاهده كرد، از مكه مقر حكومت ابن زبير به كوفه رفت و مخالفان بنى اميه و شيعيان اين منطقه را بسيج كرد و با شعار خون خواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام نهضتى را به راه انداخت .
مختار با استقبال گسترده شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام در عراق مواجه گرديد. به همين جهت توانست با يارى آنان ، عامل عبدالله بن زبير را از كوفه اخراج و زمامدارى اين شهر بزرگ و شيعه نشين را در ربيع الاول سال 66 قمرى به دست گيرد.
نخستين اقدامات وى ، سركوبى لانه هاى توطئه و دستگيرى و مجازات قاتلان امام حسين عليه السلام بود. در اندك مدتى تعداد زيادى از فرماندهان سابق عبيدالله بن زياد كه در ماجراى كربلا حضور داشتند، مانند عمر بن سعد، شمر بن ذى جوشن و حرملة بن كاهل ، دستگير شده و به كيفر كردار ننگينشان رسيدند.
مختار پس از گسترش استيلاى خويش بر بخش اعظم عراق و تصرف شهرهاى مركزى و شمالى اين منطقه ، در صدد انتقام از جنايت كارانى برآمد كه در شام حكومت كرده و براى نهضت او، خطر جدى محسوب مى شدند.
به همين جهت در 24 ذى حجه سال 66 قمرى ، سپاهى به استعداد 30000 مرد جنگى به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به سوى شهر موصل در شمال عراق گسيل داشت تا در آن جا با سپاهيان حكومت اموى به نبرد پردازند.
از آن سو، عبيدالله بن زياد كه نقش اساسى و كليدى در ماجراى كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش داشت ، از طرف عبدالملك بن مروان پنجمين خليفه اموى ماءمور مقابله با ابراهيم بن مالك اشتر و حركت به سوى كوفه جهت نابودى قيام مختار گرديد. عبيدالله بن زياد در راس سپاهى به استعداد بيش از 80000 نيروى رزمى از شام خارج شد و به جانب عراق به حركت درآمد.
دو سپاه در ساحل نهر خاذز در چهار فرسنگى شهر موصل به هم رسيده و نبرد خونينى را به راه انداختند. تعداد زيادى از طرفين كشته شده و تعداد فراوانى زخمى و از كار افتاده شدند. ولى تلفات سپاهيان شام ، بسيار سنگين و كمر شكن بود.
از لشكريان عبيدالله ، تعداد بى شمارى در ميدان جنگ به هلاكت رسيده و تعداد زياد ديگرى در هنگام عقب نشينى از رودخانه خاذر كه از رود اصلى زاب منشعب بود غرق شدند. برخى از تاريخ نگاران ، تعداد كشته هاى سپاه شام را بيش از 70000 تن دانسته اند.
سپاهيان عراق به فرماندهى ابراهيم بن مالك در اين نبرد خونين پيروز شده و به شاميان درس عبرت فراموش ناشدنى دادند.
مهم ترين رويداد اين نبرد، كشته شدن عبيدالله بن زياد فرمانده سپاه شام به دست ابراهيم بن مالك اشتر بود كه با يك ضربت شمشير، از كمر به دو نيم شد و به سزاى كردار ننگين خود رسيد.
پس از پيروزى سپاهيان عراق ، ابراهيم بن مالك دستور داد كه تعداد هفتاد سر از بدن كشته شدگان شامى به تعداد سرهاى شهيدان كربلا جدا كرده و براى مختار در كوفه ارسال كنند.
مختار به شكرانه اين پيروزى بزرگ ، فرمان داد كه سرهاى بريده جنايت كاران را در محل دارالاماره همان محلى كه سرهاى شهيدان كربلا را نصب كرده بودند نصب نمايند. پس از چند روز، سرهاى جنايت كاران را بالاى نيزه كرد و به نزد اهل بيت عليه السلام و بازماندگان واقعه كربلا، در مدينه فرستاد و موجب خرسندى و خشنودى آنان گرديد. 
امام زين العابدين عليه السلام كه جنايت هاى عبيدالله و سپاهيان ستمگرش ‍ را در واقعه كربلا از نزديك مشاهده كرده بود، هنگامى كه سرهاى جنايت كاران ، از جمله سر عبيدالله بن زياد را به نزد وى بردند، بسيار خرسند گرديد و به اين مضمون مختار را دعا كرد: خدا به مختار جزاى خير دهد كه از ما خون خواهى كرد. 
لازم به يادآورى است كه نبرد خاذر و پيروزى ابراهيم بن مالك اشتر بر سپاهيان شام ، در روز دهم محرم عاشورا سال 67 قمرى به وقوع پيوست . اين روز مصادف بود با روزى كه شش سال پيش از آن ، سپاهيان يزيد به دستور عبيدالله بن زياد، فاجعه خونين كربلا را پديد آورده و امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش را مظلومانه و به طور فجيع به شهادت رسانيدند.
در نبرد خاذز، غير از عبيدالله بن زياد كه در 39 سالگى به هلاكت رسيد، تعداد ديگرى از صاحب منصبان شامى نيز به خوارى و هلاكت گرفتار شدند. در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى كنيم :
1- حصين بن نمير سكونى ، از جنايت كاران واقعه كربلا و سركوب كننده قيام توابين .
2- شر حبيل بن ذى كلاع ، از سران دربار يزيد و مروان بن حكم و قاتل شهيدان قيام توابين .
3- ابن حوشب ، از سران عالى رتبه ارتش اموى .
4- غالب باهلى ، از فرماندهان ارتش اموى .
5- ابى اشرس ، از فرماندهان ارتش اموى .
6- ابن ضعبان كلبى ، از شجاعان سپاه شام . 

روز دهم محرم - سال 226 هجرى قمرى 
درگذشت بشر حافى از بزرگان تصوف در بغداد.

ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال ، معروف به بشر حافى در سال 150 يا 152 قمرى در روستاى مابرسام از توابع مرو كه هم اكنون در كشور تركمنستان قرار دارد ديده به جهان گشود. پدر و نياكانش از بزرگان و كاتبان مرو بودند. او نيز به خاطر استعدادهاى درخشان و نوآورى هايش ، جذب دستگاه خلافت عباسى شد و بدين سبب از مرو به عراق مهاجرت كرد و در بغداد مقر خلافت عباسيان ساكن شد. 
وى به خاطر تمكن مالى و برخوردارى از موقعيت سياسى و اجتماعى ، زندگى اشرافى اى براى خود به وجود آورد و از اين راه به بطالت ، هرزگى و خوش گذرانى مبتلا گرديد. ولى پس از مدتى اشتغال به لهو و لعب ، تغيير حالتى در او پديد آمد و يك باره تمامى كارهاى ناپسند و غير مشروع را كنار نهاد و در طريق عرفان و تصوف قرار گرفت و در اين راه از امتحان سختى ، سربلند بيرون آمد .وى به رياضت ، تزكيه نفس و خودسازى پرداخت و در ميان عارفان و صوفيان عصر، يگانه شد و يكى از اركان تصوف و طريقت محسوب گرديد.
بشر از طبقه صوفيان است و با صوفى معروف عصر خود فضيل بن عياض مصاحب بود و به دايى خود على خشرم ارادت تمام داشت .
وى پس از توبه ، در تمام عمر بر طريق زهد بود و در تصوف ، مشربه معامله داشت و گويند از راه زهد و تقوا، غله بغداد را نمى خورد. 
قشيرى كه از پيشوايان اهل طريقت و تصوف است درباره ارتباط روحى وى با خاندان عصمت و طهارت ، نقل كرده است : بشر گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم . آن حضرت به من فرمود: اى بشر، آيا دانى كه چرا خدا مقام و منزلتت را بالاتر از هم رديفانت قرار داد؟ عرض ‍ كردم : نه ، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم .
فرمود: به خاطر اين است كه تو نسبت به سنت من پاى بند، خدمت گذار صالحان ، پند دهنده برادران ايمانى ات و دوستدار اهل بيت و اصحاب من هستى .
هم چنين روايت شده است كه بشر گفت : اميرمؤ منان على عليه السلام را در خواب ديدم . به آن حضرت عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، مرا پندى ده . آن حضرت فرمود: چه نيكو است شفقت توانگران به مستمندان براى به دست آوردن ثواب الهى ، و از آن نيكوتر است ، روى گردانى مستمندان از توانگران و سرمايه داران برى اعتماد كردن به كرم خداى سبحان .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان پند بيشترى بده !
فرمود: اى بشر، تو روزى نبودى ، سپس حيات پيدا كردى و زندگى دنيايى را آغاز نمودى و پس از آن خواهى مرد. خودت را به آبادى خانه اى در دار فنا دنيا سرگرم نساز و براى خود در دار بقا عالم آخرت خانه اى بساز. 
درباره علت تحول روحى و سبب توبه بشر، گفتار چندى روايت شده است . بسيارى از شرح حال نويسان گفته اند كه وى به دست مبارك امام موسى بن جعفر عليه السلام تنبه و هدايت يافت و موفق به توبه گرديد.
بنابر آن چه در اين باره روايت شده است : روزى امام موسى كاظم عليه السلام كه در آن هنگام از سوى خليفه نابكار عباسى به بغداد احضار شده بود، از خيابانى در بغداد مى گذشت ، عبورش به خانه اى افتاد كه صداى ساز و آواز از آن بلند بود و حكايت از خوش گذرانى صاحب خانه داشت . در همان هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد، امام عليه السلام از آن كنيز پرسيد: آيا صاحب تو آزاد است يا بنده ؟ كنيز گفت : آزاد است . يعنى بنده و برده كسى نيست .
امام عليه السلام فرمود: راست گفتى ، اگر او بنده بود، بندگى مى كرد و از خداى تعالى شرم مى نمود و اين چنين در فسق و فجور غوطه ور نمى شد.
پس از اين گفت و گوى كوتاه ، كنيز به اندرون خانه برگشت و ماجرا را براى بشر بازگو كرد. بشر با شنيدن پيام و اندرز امام عليه السلام يكباره از خود بى خود شد و جرقه اى در انديشه و روانش پديد آمد و از خواب گران بيدار شد و در همان حال با پاى برهنه به بيرون آمد تا گوينده كلام را ببيند. ولى هنگامى بيرون آمد كه امام عليه السلام از آن جا رفته بود.
بشر به دنبالش دويد تا آن حضرت را يافت . از آن حضرت درخواست كرد كه بار ديگر آن كلمات هدايت گر را برايش بازگويد. امام كاظم عليه السلام با سخنى كوتاه ، وى را از خواب غفلت بيدار كرد و به سوى نور و حقيقت هدايت نمود.
بشر به دست مبارك امام عليه السلام توبه كرد و دست و پاى مباركش را بوسيد و به آن حضرت قول داد كه ديگر مرتكب معصيت و گناه نگردد. 
وى به تعهد خويش پاى بند ماند و با آخر عمرش در زهد و پارسايى زندگى كرد و هرگز به سوى معصيت ، بطالت و فجور رغبت نكرد.
سبب ديگرى كه براى توبه او، غالبا در كتب صوفيه گفته شد، اين است كه وى روزى به حالت مستى از جايى عبور مى كرد و ورق پاره اى ديد كه بر زمين افتاده و بر زير پاهايش قرا داشت و بر آن ورق ، جمله مبارك بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده بود. وى آن را برداشت و چند درهمى كه به همراه داشت ، عطرى خريد و آن را معطر نمود و در شكاف ديوارى گذاشت . پس از آن در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: اى بشر، نام مرا معطر ساختى ، نام تو را در دنيا و آخرت معطر خواهم ساخت . بشر، همين كه از خواب بيدار شد، حالتى در او به وجود آمد و از كردارهاى پيشين خود شرمنده گرديد و در همان ساعت ، توبه كرد. بشر، پس از توبه ، هميشه پابرهنه بود. براى پابرهنگى اش نيز اقوال مختلفى نقل شده است . برخى گفته اند: وى هنگامى كه به دست مبارك امام موسى كاظم عليه السلام توبه مى كرد، پابرهنه بود و به اين سبب تصميم گرفت همان حالت زمان توبه را كه بهترين ساعات عمرش بود، ادامه دهد.
برخى گفته اند: وى از كفش دوزى خواست كه كفش او را تعمير كند و كفش دوز از آن دريغ كرد. بشر اين كار را منافى مقام انقطاعش ديد و كفش خود را به دور افكند و از آن پس در همه عمر پابرهنه بود. 
برخى ديگر گفته اند: علت پابرهنگى را از خودش پرسيدند، وى در پاسخ گفت : والله جعل لكم الارض بساطا، ادب نباشد كه بر بساط شاهان با كفش روند. 
گفته شد كه بشر داراى سه خواهر بود كه آنان نيز زاهد و عابد بودند و نام هاى آنان عبارت بود از: مفنعه ، مخه و زبده .
سرانجام اين عارف والامقام و صوفى بى بديل در روز دهم عاشورا محرم الحرام سال 226 قمرى در 74 و يا در 76 سالگى در بغداد بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد و مقبره اش در اين شهر، باقى و معروف است و مزار صوفيان مى باشد. اما برخى مرقد او را در روستاى دلگشا از توابع شوشتر در جنوب غربى ايران و برخى ديگر در مرو مى دانند كه درستى آنان مورد ترديد مى باشد. 
منبع : فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سيد تقى واردى
منبع:سایت راسخون

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:30 | بازدید : 389 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

آشنایی با واقعه عاشورا

اخبار،سرگرمی,آشپزی,مد,روانشناسی,اینترنت

واقعه عاشورا,آشنایی با واقعه عاشورا,ماه محرم, روز دهم ماه محرم

آشنایی با واقعه عاشورا
عاشورا روز دهم ماه محرم است. شهرت این روز نزد شیعیان به دلیل وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است که با گاه‌شماری هجری خورشیدی این روز مطابق است با ۲۱ مهر ۵۹
در این روز امام حسین (ع) و یارانش در واقعه کربلا در جنگ با لشکر یزید به شهادت رسیدند و مسلمانان در آن روز سوگواری می‌کنند.


سابقهٔ سوگواری و برپایی عزاداری برای حسین بن علی (ع) به اولین روزهای بعد از عاشورا، در محرم سال ۶۱ هجری می‌رسد.
اولین مراسم سوگواری را حضرت زینب (س) در مسجد کوفه بر امام حسین (ع) برگزار کرد. قبل از آن در کنار اجساد شهدا در کربلا برگزار شد.


روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه می‌گرفتند، روز جشن ملی مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می پوشیدند و چراغانی و خضاب می‌کردند.


در جاهلیت، این روز را روزه می‌گرفتند. در اسلام، با تشریع روزه رمضان، آن روزه نسخ شد.
در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعه شهادت امام حسین (ع) در این روز، عظیم ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و ستم در مورد خاندان پیامبر (ص) انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) این روز را خجسته شمرده به شادی می‌پرداختند، اما پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند.


امامان شیعه، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر حسین بن علی(ع) می گریستند، آن حضرت را زیارت می‌کردند و به زیارت او تشویق و امر می کردند و روز اندوهشان بود.


از جمله آداب این روز، ترک لذتها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.


در دوران سلطه امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازه مراسم رسمی و گسترده در سوگ اباعبدالله الحسین (ع) را نمی‌داد، اما هرجا که شیعیان قدرت و فرصتی یافته اند سوگواری پرشور و دامنه داری در ایام عاشورا به راه انداخته‌اند.


از قرن‌ها پیش عاشورا به عنوان تجلی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است.


حسین بن علی(ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند با سپاه سنگدل و بی‌دین حکومت ستم یزدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی و حریت مبدل ساخت.


عاشورا گرچه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته که همه ساله دهه محرم و بویژه عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن علی(ع) می گردد و همه، حتی غیر شعیه، در مقابل عظمت روح آن آزادمردان تعظیم می‌کنند.


امام حسین(ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به کوفه، در کربلا به محاصره نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد، سپاه کوفه با او جنگیدند.


حسین و یارانش روز عاشورا لب تشنه با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافله نور، به اسارت نیروهای ظلمت درآمده به کوفه برده شدند. هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسه بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه، ابدی ساختند.


عاشورا در مقایسه با بسیاری از رخدادهای دیگر، حجم کمی از وقایع را به خود اختصاص داده و آغاز و انجام آن، در برهه ای کوتاه اتفاق افتاده است. اما یکی از حوادثی است که در طول تاریخ خویش، بیشترین توجه را به خود جلب کرده و علاوه بر نقش گسترده وتاثیر عمیق اجتماعی تاریخی خود، به صورت فرهنگی ویژه با ساختاری منحصر به فرد در آمده است.

منبع:hamshahrionline.ir


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:4 | بازدید : 431 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می‌کند و این است اجر تشنه‌ماندن او بر لب فرات به احترام تشنگی برادر.
به گزارش شریان نیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران؛

اینها تصاویری است از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می‌کند و این است اجر تشنه‌ماندن او بر لب فرات به احترام تشنگی برادر.
 

چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
چشمه زلال عباس (ع) + تصاویر
   
  

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:3 | بازدید : 424 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
پلیس و شبه نظامیان در منطقه کشمیر تحت کنترل هند در هفتمین روز محرم با باتوم و گاز اشک آور به دسته عزاداری شیعیان و محبان اهل‌بیت(ع) یورش برده و آن‌ها را متفرق کردند.

به گزارش شریان نیوز به نقل از ابنا؛درگیری زمانی آغاز شد که پلیس قصد داشت دسته عزاداری عزاداران حسینی در "سرینگر"، پایتخت منطقه کشمیر تحت کنترل هند، را متوقف کند.

در این درگیری دستکم بیش از ده نفر را بازداشت شدند و درباره تلفات احتمالی این درگیری گزارشی منتشر نشده است.

مقام‌های مسئول با هدف ممانعت از تجمعات مذهبی به مناسبت محرم و از بیم تبدیل شدن این مراسم به اعتراض‌های ضد هند، در سرینگر، مقرارت منع آمد و شد شبانه اعلام کردند.

همچنین به منظور جلوگیری از برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی در سراسر  منع آمد و شد اعمال شده است.

این درگیری در حالی روی داد که بسیاری از گروه‌های مذهبی و سیاسی اعمال مقرارت منع آمد و شد را در این منطقه مانعی در روند برگزاری مراسم عزاداری دانسته و آن را محکوم کردند.

تجمع‌های بزرگ از ۱۹۸۹ و آغاز شورش مسلحانه با هدف استقلال از هند یا پیوستن به پاکستان در کشمیر ممنوع شده است. کشمیر در بیش از ۶۰ سال گذشته کانون اصلی اختلاف بین هند و پاکستان بوده است. هر دو کشور بر سر این منطقه ادعای حاکمیت دارند اما هر یک بر بخش‌هایی از آن حکومت می‌کنند.

شیعیان هند که حدود ‎ ۱۰درصد جمعیت نزدیک به دویست میلیونی مسلمانان این کشور را تشکیل می‌دهند، در ماههای محرم و صفر و به ویژه در دهه اول محرم با شور و اشتیاق فراوان، همچون دیگر شیعیان جهان، ولی با رنگ و بویی کمابیش هندی مراسم عزاداری سالار شهیدان را برگزار می‌کنند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:1 | بازدید : 380 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
در مسائل کلّی با چه کسی بجنگند، تحت رهبری کدام امام بجنگند، معنای امامت چیست، معنای خلافت چیست، دین مصادره شده کدام است،‌ دین غیر مصادره شده کدام است؛‌ قرآن اسیر کدام است، قرآن امیر کدام است؛ سنّت اسیر کدام است‌، سنّت امیر کدام است؛‌ این معارف بلند را که باید بفهمد، اینجا علم لازم است.


علامه جوادی آملی: کیفیّت عاقل شدن یک جامعه در آن دعای نورانی امام سجاد که خود حضور رسمی در کربلا داشت، مشخص می شود. وجود مبارک امام سجاد دعاهای فراوانی دارد که بخشی از ادعیة صحیفه مربوط به رزمندگان است. امام سجاد(ع) رزمنده ها را، مجاهدان را و جان برکفان نستوه را دعا می کند. عرض می کند: خدایا! عَرِّفهُمْ مَا یَجهَلُونْ، عَلِّمْهُمْ مَا لا یَعلَمُونْ، بَصِّرهُمْ مَا لا یُبصِرُونْ، وَ اَنسِهِمْ عِندَ لِقائِهِمُ العَدُوّ ذِکرِ دُنیاهُمُ الخَدّاعِه (1). عرض کرد: خدایا! کسانی اهل مبارزه و جهادند که آن چیزهائی که دیگران نمی دانند، اینها اهل معرفت باشند؛ کارشناس موضوعات و مسائل رسمی روز باشد. در جرئیات معرفت باشد، در کلّیات علم باشد؛ از جهت شهود درونی از کوری به بینائی بیایند.


این سه عنصر وقتی حاصل شده است، انسان می شود یک «مجاهد نستوه ». مجاهد نستوه، آنکه به موقع جهاد می کند؛‌ این است که کارشناسی سیاسی داشته باشد. با چه کسی بجنگد، با چه کسی نجنگد؛ کِی بجنگد، کِی نجنگد؛ چه قدر بجنگد، چه قدر نجنگد. اینها مسائل جزئی است که دربارة اینگونه از مسائل جزئی عنوان معرفت مطرح است. فرمود‌: وَ عَرِّفهُمْ مَا یَجهَلُونْ.

در مسائل کلّی با چه کسی بجنگند، تحت رهبری کدام امام بجنگند، معنای امامت چیست، معنای خلافت چیست، دین مصادره شده کدام است،‌ دین غیر مصادره شده کدام است؛‌ قرآن اسیر کدام است، قرآن امیر کدام است؛ سنّت اسیر کدام است‌، سنّت امیر کدام است؛‌ این معارف بلند را که باید بفهمد، اینجا علم لازم است. وجود مبارک امام سجاد دربارة اینها عرض کرد:‌ خدایا ! وَ عَلِّمْهُمْ مَا یَجهَلُونْ. چیزی که اینها نمی دانند، توفیق فراگیری آنها را به اینها عطا بکن.

می ماند مسأله شهود؛ چون خیلی از موارد است که انسان می داند امّا اقدام نمی کند. چون بین اندیشه و انگیزه کاملاً جداست. اینکه شما می بینید بعضی عالمند، ولی عادل نیستند؛ اهل علمند، ولی اهل عمل نیستند؛ برای آن است که علم تقریباً 50 درصد قضیه را تأمین می کند. کار با علم هرگز پیش نمی رود، کار با اندیشه حل نمی شود! اندیشه به علاوه انگیزه، انگیزه به علاوه اندیشه کار را در خارج محقّق می کند. بعضی ها هستند اهل عملند، اهل انگیزه اند؛ منتها نمی دانند چه بکنند!

بعضی ها هستند، می دانند حلال خدا چیست، حرام خدا چیست، حق کدام است‌، باطل کدام است؛ ولی دست به عمل نمی برند! اهل اندیشه اند، نه اهل انگیزه؛ اهل علمند، نه اهل عمل؛ عالمند، نه عاقل! آن علم به علاوه انگیزه، انگیزه به علاوه اندیشه؛‌ این مجموعه را به عنوان «عقل» می نامند.

وجود مبارک امام سجاد به ذات أقدس إله عرض کرد: خدایا ! خیلی ها ممکن است کارشناسی کرده باشند، موضوع را شناخته باشند، و بدانند به اینکه حق با کیست، و بدانند که امام زمانشان کیست، و بدانند به اینکه وظیفه شان چیست؛ امّا اقدام نکنند! این یک معرفت و شهود درونی هم لازم دارد، یک بینش درونی هم لازم دارد، یک گرایش درونی هم لازم دارد؛ ...وَ بَصِّرهُمْ مَا لا یُبصِرُونْ. اینها را اهل بصر بکن! اینها اهل نظرند، نظریه پردازند. اینها خوب نظریه می دهند، خوب می فهمند؛ امّا خوب نمی بینند!

فهمیدن بخشی از مشکل را حل می کند، امّا دیدن چیز دیگری است! یک وقت است یک کسی می داند که پایان این کار ممکن است زیان را به همراه داشته باشد، ولی یک وقتی کسی آن لاشه انسان معتاد را از نزدیک می بیند؛ اینکه لاشه معتاد را دید، کم کم دست به عمل خِلاف نمی زند؛ چون از نزدیک دارد می بیند. اهل بصر بودن، اهل دید بودن، اهل شهود بودن خیلی فرق دارد تا اینکه انسان اهل نظر باشد.

در بخشی از سوره مبارکه اعراف، ذات أقدس إله فرمود: رسول من! اینها که به حضور تو می آیند، این اعراب جاهلی؛ گرچه بعضی اهل بصرند، ولی بسیاری از اینها اهل نظرند. اینها اهل نگاهند، نه اهل دیدن؛ اهل نظرند، نه اهل بصر. و اگر بعضی از ادیبانِ معرفت آموز ما می گویند: هر شجری ثمر ندارد، هر نظری بصر ندارد؛ از همین جاست که می گوید: اینها اهل نظرند،‌ اهل نگاهند؛ نه اهل دیدن!

در فارسی بین "دیدن" و "نگریستن" فرق است، در عربی بین "نظر" و "رؤیت" فرق است...‌ نَظَرتُ إلَی القَمَرِ وَ لَمْ اَرَه. در هنگام استهلال قمر، آنها که چشم شان ضعیف است، می گویند‌: ما بر پشت بام رفتیم، به آسمان و افق نگاه کردیم؛ ولی ماه را ندیدیم. اینها اهل نظرند‌، نه اهل بصر! برای اینکه باصرة اینها ضعیف است. قرآن کریم فرمود: وَ تَراهُمْ یَنظُرُونَ إلِیکَ وَ هُمْ لا یُبصِرُونْ‎ (2). یعنی عدّه ای اهل نظرند، تو را نگاه می کنند، ولی اهل بصر نیستند که ببینند تو کی هستی ! شخصیّت حقیقی تو را می بینند که تو فرزند عبداللّهی، سِنّت در فلان حد است، از فلان تَبار و قبیله و نِیائی؛ لکن شخصیّت حقوقی تو را که رسالت و نبوّت باشد، نمی بینند. وَ تَراهُمْ یَنظُرُونَ إلِیکَ وَ هُمْ لا یُبصِرُونْ‎.

...نمونه آنچه را که وجود مبارک امام حسین (ع) در شب عاشورا  نشان اصحاب خود داد، که فرمود: شما جایتان را ببینید؛ بعد از اینکه اینها را مرخّص کرد، فرمود: هر کس خواست برود، برود؛ اینها که ماندند و امتحان شان را پس دادند، وجود مبارک امام حسین جای اینها در بهشت را به اینها نشان داد؛‌  این را می گویند: مشاهدة با چشم دل. اینها که با چشم سر نمی دیدند! وقتی چشم را هم می بستند، می دیدند. مثل حالت رؤیا؛ با اینکه چشم بسته است، امّا انسان خیلی از جاها را در رؤیاهای صادق می بیند.

دیدن هم کنایه از مطلق ادراک شهودی است. وقتی که مثلاً کسی بگوید: من عطری را از فلان کس خریدم، از عطار خریدم؛‌ وقتی آزمودم، دیدم عطر خوبی نیست ! عطر را انسان می بوید، نمی بیند. اگر یک میوه ای را گرفته باشد،‌ بعد امتحان کرده باشد، می گوید: من این میوه را گرفتم، دیدم خوب نبود. میوه با ذائقه مشخص می شود، نه با دیدن؛ و همچنین مسائل دیگر. این دیدن کنایه از مطلق ادراک است؛ نه دیدن در قبال شنیدن یا دیدن در قبال خوردن.

اینکه وجود مبارک امام سجاد عرض می کند: وَ بَصِّرهُمْ مَا لا یُبصِرُونْ، یعنی خدایا ! چیزی به اینها نشان بده که نه اینها و نه دیگران نمی بینند. این دیدن أعم از شنیدن است؛ صدای خوب را بشنوند، بوی خوب را استشمام بکنند، غذای خوب در عالم غیب نصیب اینها بشود و مانند آن. چنین انسانی عقلش در کنار وحی شکوفا می شود. اینها سرمایه های صحابه و اصحاب أبی عبدالله بودند، آن هم خود وجود مبارک أبی عبدالله بود که حضرت آمده این وحی را متجلّی کند، اصحاب آمدند این عقل شکوفا شده را متجلّی کنند؛ و این عقل در خدمت آن وحی شاگردی کرده است. اگر جاهل بود، عارف شد؛ و اگر غیر عالم بود، عالم شد و اگر نابینا بود، بصیر شد؛ لذا درون اشیاء را می دیدند.

این که در سوره مبارکه آل عمران دارد: خدای سبحان در صحنه جنگ دشمن ها را در چشم مجاهدان نستوه کم جلوه می داد، نه یعنی ـ معاذ الله ـ چشم بندی کرده! یک وقت کسی ساحرانه و طلسمانه کار می کند، از باب وَ سَحَرُوا اَعیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرهَبُوهُمْ (3)چشم بندی می کند. کار ذات أقدس إله که ـ معاذ الله ـ سحر و طلسم و شَعبده و جادو و امثال ذلک نیست! کار خدای سبحان ارائه حقیقت است، که کَذلِکَ نُرِی اِبراهیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَ الأرضْ (4)؛ حقیقت را نشان می دهد. فرمود: شما هم اهل نظر باشید، بلکه اهل بصر بشوید؛ اَوَلَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمواتِ وَ الأرضْ. باطن دنیا زدگان اندک است، و این باطن را اهل باطن می بینند.

اینکه انسان در برابر دشمن نترسد؛ دشمن حق کم است، ولو به حسب ظاهر زیاد باشد؛‌ این با یک بینش درونی حل می شود، که گوشه ای از آن نصیب رزمندگان عزیز ما در این دفاع مقدّس 8 ساله شد. اینکه از دشمن نمی ترسیدند،‌ آنها را زیاد نمی دیدند! آنها را کم به حساب می آوردند، نه مغرورانه و چشم بندی شده؛ بلکه عارفانه و عاشقانه درون اینها را که کم بود، می دیدند؛ وَ قَلِّلْهُمْ فِی اَعیُنِهِمْ. عرض کرد: خدایا ! در مصاف،‌ در رو در روئی؛ دشمنان دین را در چشم مجاهدان کم نشان بده. این نشانة بصیر بودن و چشم دل باز بودن است؛ که این در سایة وحی پدید می آید.

...................

(1) صحیفه سجادیه / دعای 27 

(2) اعراف / 198

(3) اعراف / 116

(4) انعام / 75

 
مقتل نامه حضرت عباس(ع) 

عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي کسي امام را نتوانست تحمل کند. محضر امام(ع) رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟ امام حسين(ع) گريه شديدي کردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار مني.

عباس(ع) عرض کرد: «سينه ام تنگي مي کند و از زندگي سـير گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما. جناب قمر بني هاشم(ع) مشک به دوش گرفت و روانه ميدان شد. با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت.

وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغيان و سرکشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي العطش کودکان فضاي خيمه ها را پر کرده بود.

سقّا نگاهي به چهره معصوم کودکان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله کرد و جمع کثيري را کشت و وارد شريعه شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَکَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشکيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه.

هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشک به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش.

از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي کردند، تا اينکه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشک را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم.

در اين هنگام دست چپ حضرتش را حکيم بن طفيل از مچ قطع کرد. مشک را به دندان هاي مبارک گرفته سعي مي کرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشک انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشک زد، حکيم بن طفيل با گرزي آهنين فرق مبارک را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت.

عباس(ع) عرضه داشت: «يا ابا عبد الله عليک مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب.

امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْکَسَر ظَهري»، عباسم الآن کمرم شکست و چاره ام از هم گسست.
شرح شمع:صفحه 210 و 211
 
وقتى که قد سرو خم شد

کسانى که حسين عليه السلام خود را به بالين آنها رساند مختلف بودند،هر کس در يک وضعى قرار داشت.وقتى امام وارد مى‏شد يکى هنوز زنده بود و با آقا صحبت مى‏کرد، ديگرى در حال جان دادن بود.

در ميان کسانى که ابا عبد الله عليه السلام خود را به بالين آنها رسانيد،هيچ کس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش ابو الفضل العباس براى او نداشت،برادرى که حسين عليه السلام خيلى او را دوست مى‏دارد و يادگار شجاعت پدرش امير المؤمنين است.

در جايى نوشته‏اند ابا عبد الله عليه السلام به او گفت:برادرم‏«بنفسى انت‏»عباس جانم!جان من به قربان تو.اين خيلى مهم است.عباس در حدود بيست و سه سال از ابا عبد الله عليه السلام کوچکتر بود(ابا عبد الله 57 سال داشتند و عباس يک مرد جوان 34 ساله بود).ابا عبد الله به منزله پدر ابا الفضل از نظر سنى و تربيتى به شمار مى‏رفت،آنوقت‏به او مى‏گويد: برادر جان!«بنفسى انت‏»اى جان من به قربان تو!

ابا عبد الله کنار خيمه منتظر ايستاده است.يک وقت فرياد مردانه ابا الفضل را مى‏شنود.(نوشته‏اند ابا الفضل عليه السلام چهره‏اش آنقدر زيبا بود که‏«کان يدعى بقمر بنى هاشم‏»در زمان خود معروف به ماه بنى هاشم بود.

اندامش به قدرى رسا بود که بعضى از اهل تاريخ نوشته‏اند:«و کان يرکب الفرس المطهم و رجلاه يخطان فى الارض‏»سواراسب تنومندى شد،پايش را که از رکاب بيرون مى‏کشيد،با انگشت پايش مى‏توانست زمين را خراش بدهد.حالا گيرم به قول مرحوم آقا شيخ محمد باقر بيرجندى يک مقدار مبالغه باشد،ولى نشان مى‏دهد که اندام بسيار بلند و رشيدى داشته است، اندامى که حسين از نظر کردن به آن لذت مى‏برد).

وقتى که حسين عليه السلام به بالاى سر او مى‏آيد،مى‏بيند دست در بدن او نيست،مغز سرش با يک عمود آهنين کوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است.بى جهت نيست که گفته‏اند:«لما قتل العباس بان الانکسار فى وجه الحسين‏»عباس که کشته شد،ديدند چهره حسين شکسته شد.خودش فرمود:
«الان انقطع ظهرى و قلت‏حيلتى‏».

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

کتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 260

نويسنده: شهيد مطهرى

عظمت‏ حضرت عباس و عزاى مادر

چه کم و کسرى در زندگى عباس بن على،همان طورى که مقاتل معتبر نوشته‏اند، وجود دارد؟

قبلا اگر نبود براى ابو الفضل جز همين يک افتخار،با ابو الفضل کسى کارى نداشت.

با هيچ کس غير از امام حسين کارى نداشتند.خود امام حسين هم فرمود اينها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند به هيچ کس ديگر کارى ندارند. وقتى که شمر بن ذى الجوشن از کوفه مى‏خواهد حرکت کند بيايد به کربلا،يکى از حضارى که در آنجا بود و از طرف مادر[با ابوالفضل عليه السلام]خويشاوندى داشت،به ابن زياد اظهار کرد که بعضى از خويشاوندان مادرى ما همراه حسين بن على هستند،خواهش مى‏کنم امان نامه‏اى براى آنها بنويس.

ابن زياد هم نوشت.شمر خودش هم در يک فاصله دور[با ابو الفضل عليه السلام نسبت داشت،]يعنى از قبيله‏اى بود که قبيله ام البنين با آنها نسبت داشتند.در عصر عاشورا اين پيام را شخص او آورد.حالا عظمت را ببينيد،ادب را ببينيد!اين مرد پليد آمد کنار خيمه حسين بن على عليه السلام فريادش را بلند کرد:«اين بنوا اختنا،اين بنو اختنا»خواهرزادگان ما کجا هستند؟خواهرزادگان ما کجا هستند؟

ابو الفضل در حضور ابا عبد الله نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند.اصلا جوابش را ندادند تا امام فرمود: «اجيبوه و ان کان فاسقا»جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقى است.

آقا که اجازه داد، جواب دادند.آمدند گفتند:«ما تقول؟»چه مى‏گويى؟شمر گفت:مژده و بشارتى براى شما آورده‏ام،از امير عبيد الله براى شما امان آورده‏ام،شما آزاديد،الآن که برويد جان به سلامت مى‏بريد.گفتند:خفه شو!خدا تو را لعنت کند و آن اميرت ابن زياد و آن امان نامه‏اى که آورده‏اى.ما امام خودمان،برادر خودمان را اينجا رها کنيم به موجب اينکه ما تامين داريم؟!

در شب عاشورا اول کسى که نسبت‏به ابا عبد الله اعلام يارى کرد،همين برادر رشيدش ابوالفضل بود.بگذريم از آن مبالغات احمقانه‏اى که مى‏کنند،ولى آنچه که در تاريخ مسلم است،ابوالفضل بسيار رشيد،بسيار شجاع،بسيار دلير،بلند قد و خوشرو و زيبا بود(و کان يدعى قمر بنى‏هاشم)که او را«ماه بنى‏هاشم‏»لقب داده بودند.

اينها حقيقت است.شجاعتش را البته از على عليه السلام به ارث برده است.داستان مادرش حقيقت است که على به برادرش عقيل فرمود:عقيل!زنى براى من انتخاب کن که‏«ولدتها الفحولة‏»از شجاعان به دنيا آمده باشد.«لتلد لى فارسا شجاعا»دلم مى‏خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليرى به دنيا بيايد.عقيل،ام البنين را انتخاب مى‏کند و مى‏گويد اين همان زنى است که تو مى‏خواهى.تا اين مقدار حقيقت است.آرزوى على در ابوالفضل تحقق يافت.

روز عاشورا مى‏شود،بنابر يکى از دو روايت،ابوالفضل مى‏آيد جلو،عرض مى‏کند برادرجان،به من هم اجازه بفرماييد،اين سينه من ديگر تنگ شده است، ديگر طاقت نمى‏آورم،مى‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را قربان شما کنم.من نمى‏دانم روى چه مصلحتى-خود ابا عبد الله بهتر مى‏دانست-فرمود:برادرم!حالا که مى‏خواهى بروى،پس برو بلکه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بياورى.(اين را هم عرض کنم:لقب‏«سقا»(آب آور)قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود،چون يک نوبت‏يا دو نوبت ديگر در شبهاى پيش ابوالفضل توانسته بود برود،صف دشمن را بشکافد و براى اطفال ابا عبد الله آب بياورد.اين جور نيست که سه شبانه روز آب نخورده باشند،خير،سه شبانه روز بود که[از آب]ممنوع بودند،ولى در اين خلال توانستند يکى دو بار آب تهيه کنند.از جمله در شب عاشورا تهيه کردند،حتى غسل کردند،بدنهاى خودشان را شستشو دادند).فرمود:چشم.

حالا ببينيد چه منظره با شکوهى است،چقدر عظمت است،چقدر شجاعت است،چقدر دلاورى است، چقدر انسانيت است،چقدر شرف است،چقدر معرفت است،چقدر فداکارى است!يکتنه خودش را به اين جمعيت مى‏زند.مجموع کسانى را که دور اين آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته‏اند.خودش را وارد شريعه فرات مى‏کند.اسب خودش را داخل آب مى‏برد.اين را همه نوشته‏اند:اول،مشکى را که همراه دارد پر از آب مى‏کند و به دوش مى‏گيرد.

تشنه است،هوا گرم است،جنگيده است،همين طورى که سوار است تا زير شکم اسب را آب گرفته است، دست مى‏برد زير آب،مقدارى آب با دو مشت‏خودش تا نزديک لبهاى مقدس مى‏آورد.آنهايى که از دور ناظر بوده‏اند گفته‏اند اندکى تامل کرد،بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد. آبها را روى آب ريخت.آنجا کسى ندانست که چرا ابوالفضل آب نياشاميد،اما وقتى بيرون آمد يک رجزى خواند که در اين رجز مخاطب خودش بود نه ديگران.از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.ديدند در رجزش دارد خودش را خطاب مى‏کند،مى‏گويد:

يا نفس من بعد الحسين هونى

و بعده لا کنت ان تکونى

هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين

هيهات ما هذا فعال دينى

و لا فعال صادق اليقين (1)

اى نفس ابو الفضل!مى‏خواهم ديگر بعد از حسين زنده نمانى.حسين دارد شربت مرگ مى‏نوشد،حسين با لب تشنه در کنار خيمه‏ها ايستاده است و تو مى‏خواهى آب بياشامى؟ !پس مردانگى کجا رفت؟شرف کجا رفت؟مواسات کجا رفت؟همدلى کجا رفت؟مگر حسين امام تو نيست؟مگر تو ماموم او نيستى؟

مگر تو تابع او نيستى؟هرگز دين من به من اجازه نمى‏دهد،هرگز وفاى من به من اجازه نمى‏دهد.ابوالفضل در برگشتن مسير خودش را عوض کرد،خواست از داخل نخلستان برگردد(قبلا از راه مستقيم آمده بود)چون مى‏دانست همراه خودش يک امانت گرانبها دارد.تمام همتش اين است که اين آب را به سلامت‏برساند،براى اينکه مبادا تيرى بيايد و به اين مشک بخورد و آبها بريزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.در همين حال بود که يکمرتبه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد.معلوم شد حادثه تازه‏اى پيش آمده است.فرياد کرد:

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنيد،من دست از دامن حسين بر نمى‏دارم.

طولى نکشيد که رجز عوض شد:

يا نفس لا تخش من الکفار

و ابشرى برحمة الجبار

مع النبى السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى (2)

در اين رجز فهماند که دست چپش هم بريده شده است.اين گونه نوشته‏اند:با آن هنر فروسيتى که[در او]وجود داشته است،به هر زحمت‏بود اين مشک آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت.ديگر من نمى‏گويم چه حادثه‏اى پيش آمد،چون خيلى جانسوز است. ولى اشعارى است از مادرش ام البنين،چون شب تاسوعا معمول است که ذکر مصيبت اين مرد بزرگ مى‏شود،آن را هم عرض مى‏کنم.

ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولى در کربلا نبود،در مدينه بود.در مدينه بود که خبر به او رسيد که در حادثه کربلا قضايا به کجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهيد شدند.اين بود که اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع مى‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه‏سرايى مى‏کرد.نوشته‏اند اينقدر نوحه‏سرايى اين زن دردناک بود که هر که مى‏آمد گريه مى‏کرد،حتى مروان حکم که از دشمن‏ترين‏دشمنان بود.

اين زن گاهى در نوحه‏سرايى خودش همه بچه‏هايش را ياد مى‏کند و گاهى بالخصوص ارشد فرزندانش را.ابوالفضل،هم از نظر سنى ارشد فرزندان او بود،هم از نظر کمالات جسمى و روحى.

من يکى از دو مرثيه‏اى را که از اين زن به خاطر دارم براى شما مى‏خوانم.به طور کلى عربها مرثيه را خيلى جانسوز مى‏خوانند.اين مادر داغديده در اين مرثيه جانسوز خودش گاهى اين گونه مى‏خواند،مى‏گويد:

يا من راى العباس کر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر کل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو کان سيفک فى يديک لما دنى منک احد (3)

مى‏گويد اى چشم ناظر،اى چشمى که در کربلا بودى و آن مناظر را مى‏ديدى،اى کسى که در کربلا بودى و مى‏ديدى،اى کسى که آن لحظه را تماشا کردى که شير بچه من ابوالفضل از جلو،شير بچگان ديگر من پشت‏سرش بر اين جماعت پست‏حمله برده بودند،اى چنين شخصى، اى حاضر وقعه کربلا،براى من يک قضيه‏اى نقل کرده‏اند،من نمى‏دانم راست است‏يا دروغ، آيا راست است؟به من اين جور گفته‏اند،در وقتى که دستهاى بچه من بريده بود،عمود آهنين به فرق فرزند عزيز من وارد شد،آيا راست است؟بعد مى‏گويد ابوالفضل،فرزند عزيزم!من خودم مى‏دانم اگر تو دست مى‏داشتى مردى در جهان نبود که با تو روبرو بشود.اينکه آمدند چنين جسارتى کردند براى اين بود که دستهاى تو از بدن بريده شده بود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
پى‏نوشت‏ها:

1) بحار الانوار،ج 45/ص 41.

2) همان،ص 40.

3) منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.

کتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 97

نويسنده: شهيد مطهرى

 گریه امام زمان علیه السلام در عزای عمویشان حضرت عباس علیه السلام 

جناب حجت ‏الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى مى‏فرمايد: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى که يکى از اخيار تهران است، شنيدم که مى‏گفت: من از اول جوانى مقيّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همين آرزو به مکه معظمه مشرف مى‏شدم.


در يکى از اين سالها که عهده ‏دار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بيايند، براى زوارى که با من بودند جاى بهترى تهيه کنم. تقريباً عصر روز هفتم بارها را پياده کردم و در يکى از آن چادرهايى که براى ما مهيا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم که غير از من هنوز کسى به عرفات نيامده است. در آن هنگام يکى از شرطه‏هايى که براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده‏اى؟ مگر نمى‏دانى ممکن است سارقان در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏اى، بايد تا صبح بيدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بکنى. گفتم: مانعى ندارد، بيدار مى‏مانم و خودم از اموالم محافظت مى‏کنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آن‏که نيمه‏هاى شب ديدم سيد بزرگوارى که شال سبز به سر دارد، به در خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام عليکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ايشان وارد خيمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها که تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم، ولى پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. ايشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته کرده‏اى که جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه‏الحسين(علیه السلام) هم در اينجا بيتوته کرده بود. من گفتم: در اين شب چه بايد پبکنيم؟ فرمودند: دو رکعت نماز مى‏خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل ‏هواللَّه بخوان.

لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با آن آقا انجام داديم. پس از نماز آن آقا يک دعايى خواندند که من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم. حال خوشى داشتند و اشک از ديدگانشان جارى بود. من سعى کردم که آن دعا را حفظ کنم ولى آقا فرمودند: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببينيد آيا توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با اين دلايل، خدايى هست. فرمودند: براى تو همين مقدار از خداشناسى کافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(علیه السلام) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خيمه است.

سؤال کردم: روز عرفه، که مى‏گويند حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) در عرفات هستند، در کجاى عرفات مى‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر کسى آنجا برود آن حضرت را مى‏بيند؟ فرمود: بله، او را مى‏بيند ولى نمى‏‌شناسد.

گفتم: آيا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) به خيمه‏ هاى حجاج تشريف مى‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خيمه شما مى‏آيد؛ زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل مى‏‌شويد.



در اين موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چيز آورده‏ ام ولى چاى نياورده ‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقاً چاى نياورده‏ام و چقدر خوب شد که شما تذکر داديد؛ زيرا فردا مى‏روم و براى مسافرين چاى تهيه مى‌‏کنم.

آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خيمه بيرون رفتند و مقدارى که به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم کرديم، به قدرى معطر و شيرين بود که من يقين کردم، آن چاى از چايهاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذايى دارى، بخوريم؟ گفتم: بلى نان و پنير هست. فرمودند: من پنير نمى‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بياور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) مى‏دهم، تو براى پدر من يک عمره به‏جا بياور. عرض کردم: اسم پدر شما چيست؟ فرمودند: اسم پدرم »سيد حسن« است. گفتم: اسم خودتان چيست؟ فرمودند: سيد مهدى. من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.

پس از چند لحظه که ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه کردم کسى را نديدم! يک مرتبه متوجه شدم که ايشان حضرت بقيةاللَّه، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص که اسم مرا مى‏دانستند و فارسى حرف مى‏زدند! نامشان مهدى(علیه السلام) بود و پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) بودند.

بالاخره نشستم و زارزار گريه کردم. شرطه‏ها فکر مى‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گريه‏ام شديد شد.

فرداى آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى کاروان قضيه را نقل کردم، او هم براى اهل کاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده‏اند: »فردا شب من به خيمه شما مى‏آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل مى‏شويد« خود به خود روحانى کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل کاروان حال خوبى پيدا کرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةاللَّه، روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم.

بالاخره نزديک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) بيرون خيمه ايستاده‏اند و به روضه گوش مى‏دهند و گريه مى‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره کردند که چيزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةاللَّه، روحى‏فداه، آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گريه مى‏کرديم و من قدرت نداشتم که حتى يک قدم به طرف حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) حرکت کنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند.

برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسين(علیه السلام)، ص23، قضيه 5.
منبع: موعود؛ شماره چهل و دو

 
امروز، روز باب الحوائج است
 
روز تاسوعایى یکى از هیئت هاى اصفهان به محل جلفاى اصفهان، که ارمنى‌ها منزل دارند، مى روند. یکى از عزادار‌ها کنار دیوار مشغول عزادارى و گریه و توسل به حضرت اباالفضل علیه السلام بود. ناگاه مى بیند در خانه اى باز شد و یک مرد ارمنى بیرون آمد. از وضع عزادارى و گریه مردم تعجب مى کند، و مى گوید: چه خبر است؟ آن مرد عزادار مى گوید: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام است. 
 
مرد ارمنى مى گوید: من بچه پسرى دارم که دستهاى او فلج است، مرا راهنمائى کن که از حضرت اباالفضل شفاى او را بگیرم. آن مرد مى گوید: امروز روز حضرت اباالفضل علیه السلام است، برو بچه‌ات را بیاور و دست‌هایش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال. 
 
مرد ارمنى هم با عجله با حال گریه دست هاى بچه را به علم مى مالد و توسل پیدا مى کند و منقلب مى شود. نعره مى زند و غش مى کند، مردم منقلب مى شوند و مى گویند: که چه شده؟ این مى گوید: به مردم گفتم: کارى به او نداشته باشید، او را به حال آوردیم سۆال کردیم چه شده؟ گفت: مگر نمى بینید بچّه‌ام دست‌هایش را بالا و پائین مى آورد و شفا پیدا کرده. (نماز شام غریبان: ۴۵۱) 
 
منابع: 
کرامات العباسیّه، معجزات حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بعد از شهادت، على می‌رخلف‌زاده. 
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام، جلد دوم، على ربانى خلخالى.
/ از تبیان

  علما چگونه روضه حضرت عباس (علیه السلام) را می خواندند؟ 
 
(۱) مرحوم شیخ جعفر شوشتری اعلی الله مقامه می‌گوید: در کربلا، روز عاشورا خدا برای تشنگان چهار سقا قرار داد. 
 
سقای اول: حضرت خاتم الانبیاء، محمدبن عبدالله و شاهد این قسم قول علی اکبر (ع) است. که عرض کرد: بابا، این جدم پیامبر (ص) است که مرا سیراب می‌کند. 
 
سقای دوم: حضرت حسین (ع) بود که خودش سقای این تشنگان بود. 
 
سقای سوم این تشنگان، «العظیم المراس، المکین الاساس، ابوالفضل العباس (ع) بود. 
 
سقای چهارم: چشمهای دوستان بود. 
 
منبع: ابوالقربه، ص۱۰۸
 
***
 
(۲) اصابت تیر به چشم مقدس حضرت ابالفضل (ع) 
 
مرحوم سید محمد ابراهیم قزوینی متوفای سال۱۳۶۰ هجری در صحن مطهر حضرت عباس (ع) امام جماعت بود و مرحوم آقا شیخ محمد علی خراسانی متوفای سال ۱۳۸۳ هجری که واعظی بی‌نظیر بود، بعد از نماز ایشان به منبر می‌رفت. 
 
یک شب مرحوم واعظ خراسانی مصیبت حضرت ابالفضل (ع) را خوانده و از اصابت تیر به چشم مبارک آن حضرت یاد کرده بود، مرحوم قزوینی که سخت متاثر شده و گریه کرده بود به ایشان گفته بود چنین مصیبت‌های سخت را که سند خیلی قوی هم ندارند را چرا می‌خوانی؟ 
 
مرحوم قزوینی شب در عالم رویا به محضر مقدس حضرت ابالفضل (ع) مشرف شده و آقا حضرت ابالفضل (ع) خطب به ایشان فرموده بود، سید ابراهیم! آیا تو در کربلا بودی که بدانی روز عاشورا با من چه کردند؟ پس از آنکه دو دستم از بدن جدا گردید دشمن مرا تیر باران کرد در این زمان تیری به چشمم رسید هرچه سرم را تکان دادم تیر بیرون بیاید، بیرون نیامد و عمامه از سرم افتاد، زانو‌ها را بالا آوردم خم شدم که به وسیله دو زانو تیر را از چشم بیرون بکشم، ولی دشمن با عمود آهنین به سرم زد. 
 
منبع: چهره درخشان قمربنی هاشم (ع) ج۱ص۲۳۵
 
***
 
(۳) شیخ کاظم سبتی و مصیبت حضرت عباس (ع) 
 
صاحب کتاب مقتل الحسین (ع) می‌نویسد: دانشمند بزرگ شیخ کاظم سبتی برای من نقل کرد که: یکی از علمای برجسته و مورد اطمینان نزد من آمد و گفت: من رسول و فرستاده حضرت قمربنی هاشم (ع) هستم و افزود: من آن حضرت را در خواب دیدم، به من فرمود: چرا شیخ کاظم سبتی مصیبت مرا نمی‌خواند؟ عرض کردم: من همواره می‌شنوم که شیخ کاظم، مصیبت شما را می‌خواند. فرمود: به شیخ کاظم بگو این مصیبت را بخوان و بگو هرگاه سوار کاری از پشت اسب بر زمین سقوط کند و دست‌هایش قطع شده باشد، چگونه و با چه سختی به زمین برخورد خواهد کرد. 
 
منبع: مقتل الحسین (ع) مقرم، ص ۳۲۶

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 13:0 | بازدید : 400 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
در عکس جدیدی که امروز از عبدالله بن عبدالعزیز، پادشاه رژیم سعودی در خبرگزاری رسمی عربستان منتشر شد، زخم‌هایی دیده می‌شود که سوژه مردم در شبکه‌های اجتماعی شده است.
به گزارش شریان نیوز ، در عکس جدیدی که امروز از عبدالله بن عبدالعزیز، پادشاه رژیم آل سعود در خبرگزاری رسمی عربستان (واس) منتشر شد، زخم‌هایی دیده می‌شود که سوژه مردم در شبکه‌های اجتماعی شده است.


این زخم‌ها به علت کثرت تزریق آمپول‌ها و سرم‌های مختلف به روی دست چپ پادشاه ایجاد شده است.

گفته می‌شود وی، اکثر قریب به اتفاق ساعات شبانه‌روز را در حال خوابیده بر روی تخت‌های ویژه بیمارستانی و زیر سرم سپری می‌کند و این زخم‌ها به این علت ایجاد شده است.

برخی منابع آگاه در رسانه‌های غیررسمی سعودی نیز گفته‌اند که پادشاه به علت خوابیدن زیاد، به شدت چاق شده و زخم بستر گرفته است.

مسؤولان دربار سعودی، مدت‌هاست اجازه تهیه عکس و فیلم از پادشاه را به هیچ خبرنگاری نمی‌دهند و تنها پس از انتقال وی به روی مبل توسط ویلچر و چند نفر خدمه، اجازه ورود میهمانان ویژه و عکاس رسمی خبرگزاری عربستان به محل جلسه داده می‌شود.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 12:58 | بازدید : 442 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
پایان یافتن ریاست نزدیک به ده سال و نیمه عزت الله ضرغامی بر سازمان صدا و سیما و در حالی که به عنوان یک مورد نادر گمانه زنی برای شناخت جانشین وی مدت‌ها به طول انجامید که سرانجام جانشین وی مشخص شد.
به گزارش شریان نیوز ، پایان یافتن ریاست نزدیک به ده سال و نیمه عزت الله ضرغامی بر سازمان صدا و سیما و در حالی که به عنوان یک مورد نادر گمانه زنی برای شناخت جانشین وی مدت‌ها به طول انجامید که سرانجام جانشین وی مشخص شد.

بر اساس اخبار واصله ،  پس از ایام عاشورا حکم مقام معظم رهبری برای انتصاب سرافراز رسانه ای می شود.


محمد سرافراز، معاون برون مرزی این سازمان و عضو شورای عالی فضای مجازی، که با وجود سابقه بالای خود چهره‌ای کمتر شناخته شده در میان اهالی رسانه و سیاست است.

سرافراز از قدیمی ترین و غیرسیاسی ترین چهره های صداوسیماست که با انتصاب به انتظار می رود دوران جناحی و سیاسی عمل کردن صداوسیما پایان یابد.

محمد سرافراز ، به اذعان بسیاری از مدیران تلویزیون، «محمد سرافراز» یکی از سالم‌ترین مدیران صدا و سیما است. در شرایطی که شایعات و مشاهداتی درباره شراکت برخی مدیران صدا و سیما در برخی پروژه‌های این سازمان بارها و بارها شنیده شده، سرافراز که از زمان «محمد هاشمی» در سازمان صدا و سیما حضور داشته و قدیمی‌ترین مدیر این رسانه است، به عنوان چهره ای پاک شناخته می‌شود. او فردی جدی و ساده زیست است. سال‌های طولانی ـ و شاید هم تا همین حالا ـ در خانه ای اجاره ای زندگی می‌کرده است.
 
سرافراز برادر دو شهید است. برادر بزرگ او مسئول دفتر دکتر محمد بهشتی بوده و به همراه وی در انفجار ریاست جمهوری در سال 1360 به شهادت می‌رسد. برادر دیگر سرافراز در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است. پدر وی نیز که چند سال قبل فوت کرد، نماینده ولی فقیه در هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بود.

سرافراز با راه اندازی شبکه‌های پرس تی وی، العالم و هیسپان تی وی، تأثیر مشخصی در عرصه دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی نیز داشته است.

پیش از این از سوی دیگر طرح اسامی افرادی همچون حدادعادل، صفارهرندی، سید محمد حسینی و علی دارابی به عنوان رئیس احتمالی صدا و سیما، نشان دهنده تلاش گروه های منتقد دولت به‌‌ همان منظور بود. 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0